بازگشت

آنها كه اميد لقاي خدا را دارند


ايـن آيه و آيه بعد در ارتباط با كل مباحث اين سوره است , گويى قرآن مى خواهد بگويد كه آگاهى بر سرگذشت اصحاب كهف , و موسى و خضر, وذوالقرنين در برابر علم بى پايان خدا مطلب مهمى نيست .
روى سـخن را به پيامبر(ص ) كرده , مى گويد: ((بگو: اگر درياها براى نوشتن كلمات پروردگارم مركب شود, درياها پايان مى يابد پيش از آن كه كلمات پروردگارم پايان گيرد, هر چند همانند آن را به آن اضافه كنيم )) (قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى ولو جئنا بمثله مددا).
در حـقـيقت قرآن در اين آيه توجه به اين واقعيت مى دهد كه گمان مبريد عالم هستى محدود به آن است كه شما مى بينيد يا مى دانيد يا احساس مى كنيد, بلكه آن قدر عظمت و گسترش دارد كه اگـر دريـاهـا مـركـب شـوند و بخواهند نام آن و صفات وويژگيهاى آنها را بنويسند درياها پايان مى يابند پيش از آن كه موجودات جهان هستى را احصا كرده باشند.
قابل توجه اين كه : آيه فوق در عين اين كه گسترش بى انتهاى جهان هستى رادر گذشته و حال و آينده مجسم مى سازد, ترسيمى از علم نامحدود خداوند نيزهست , چرا كه مى دانيم خدا به همه آنـچه در پهنه هستى بوده و خواهد بود احاطه علمى دارد, بلكه علم او از وجود اين موجودات جدا نخواهد بود ـ دقت كنيد.
پـس بـه تـعبير ديگر مى توان گفت : اگر تمام اقيانوسهاى روى زمين مركب وجوهر شوند و همه درختان قلم گردند هرگز قادر نيستند آنچه در علم خداوند است رقم بزنند.
(آيـه )ـايـن آيـه كه آخرين آيه سوره كهف است مجموعه اى است از اصول اساسى اعتقادات دينى , ((تـوحـيد)) و ((معاد)) و ((رسالت پيامبر))(ص ) و در واقع همان چيزى است كه آغاز سوره كهف نيز با آن بوده است .

و از آنـجا كه مساله نبوت در طول تاريخش با انواع غلو و مبالغه همراه بوده است آن را چنين بيان مـى كـنـد: ((بـگـو: مـن فقط بشرى همچون شما هستم (يگانه امتيازم اين است ) كه بر من وحى مى شود)) (قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى ).
و بـا ايـن تـعـبـير بر تمام امتيازات پندارى شرك آلودى كه پيامبران را از مرحله بشريت به مرحله الوهيت بالا مى برد قلم سرخ مى كشد.
سپس از ميان تمام مسائلى كه وحى مى شود, انگشت روى مساله توحيدمى گذارد و مى گويد: بر من وحى مى شود ((كه معبود شما فقط يكى است )) (انماالهكم اله واحد).
در ايـنجا تنها به مساله توحيد اشاره شده است , زيرا توحيد تنها يك اصل ازاصول دين نيست بلكه خمير مايه همه اصول و فروع اسلام است .
اگـر در يـك مـثـال ساده تعليمات دين را از اصول و فروع به دانه هاى گوهرى تشبيه كنيم بايد توحيد را به آن ريسمانى تشبيه كرد كه اين دانه ها را به هم پيوندمى دهد و از مجموع آن گردنبند پرارزش و زيبايى مى سازد.
بـه همين دليل در احاديث مى خوانيم كه : جمله ((لا اله الا اللّه )) قلعه محكم پروردگار است و هر كس در آن وارد شود از عذاب و كيفر الهى در امان است .
سومين جمله اين آيه اشاره به مساله رستاخيز مى كند و آن را با حرف ((فا)) به مساله توحيد پيوند مـى زنـد, و مـى گـويـد: ((بنابراين هر كس اميد لقاى پروردگارش رادارد بايد عمل صالح انجام دهد)) (فمن كان يرجوا لقا ربه فليعمل عملا صالحا).
لقاى پروردگار كه همان مشاهده باطنى ذات پاك او با چشم دل و بصيرت درون است گرچه در ايـن دنـيـا هـم بـراى مؤمنان راستين امكان پذير است اما در قيامت به خاطر مشاهده آثار بيشتر و روشنتر جنبه همگانى و عمومى پيدا مى كند.
در آخـرين جمله حقيقت عمل صالح را در يك بيان كوتاه چنين بازگو مى كند:((و نبايد كسى را در عبادت پروردگارش شريك سازد)) (ولا يشرك بعبادة ربه احدا).
بـه تـعـبـيـر روشـنتر تا حقيقت خلوص و اخلاص , در عمل نيايد رنگ عمل صالح به خود نخواهد گـرفـت در حـقيقت عمل صالحى كه از انگيزه الهى و اخلاص ,سرچشمه گرفته و با آن آميخته شده است گذرنامه لقاى پروردگار است !.
عـمـل خـالص تا آن حد در اسلام مورد اهميت است كه در حديثى از پيامبراكرم (ص ) مى خوانيم : ((كـسـى كه چهل روز اعمال خود را خالصانه انجام دهد,خداوند چشمه هاى حكمت و دانش را از قلبش بر زبانش مى گشايد)).
((پايان سوره كهف )).