بازگشت

غصه مخور جهان ميدان آزمايش است


از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه سخن از رسالت و رهبرى پيامبر(ص ) بود, در اين آيه به يكى از مـهـمترين شرايط رهبرى كه همان دلسوزى نسبت به امت است اشاره كرده , مى گويد: ((گويى مى خواهى به خاطر اعمال آنان خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياورند)) (فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤمنوابهذا الحديث اسفا).
(آيـه )ـايـن آيـه ترسيمى از وضع اين جهان به عنوان يك ميدان آزمايش براى انسانها, و توضيحى براى خط سير انسان در اين مسير است .
نـخـسـت مى گويد: ((ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم )) (انا جعلناما على الا رض زينة لها).
جـهـانـى پـر زرق و برق ساختيم كه هر گوشه اى از آن دل را مى برد, ديدگان را به خود مشغول مـى دارد, و انـگـيـزه هـاى مـختلف را در درون آدمى بيدار مى كند, تا دركشاكش اين انگيزه ها و درخـشـش ايـن زرق و بـرقـها و چهره هاى دل انگيز و دلربا,انسان بر كرسى آزمايش قرار گيرد و ميزان قدرت ايمان و نيروى اراده و معنويت وفضيلت خود را به نمايش بگذارد.
لذا بلافاصله اضافه مى كند: ((تا آنها را بيازماييم كدامينشان بهتر عمل مى كنند))؟ (لنبلوهم ايهم احسن عملا ).
اين هشدارى است به همه انسانها و همه مسلمانها كه در اين ميدان آزمايش الهى فريب زرق وبرقها وكثرت عمل را نخورند بلكه بيشتر به حسن عمل بينديشند.
(آيـه )ـسـپـس مـى گـويـد: ولـى ايـن زرق وبـرقـهـا پـايـدارنـيـسـت ((ومـا (سـرانـجـام )قشر روى زمين راخاك بى گياهى قرارمى دهيم ))! (وانالجاعلون ما عليهاصعيدا جرزا).
آرى ! ايـن مـنـظـره زيبا كه در فصل بهار در دامان صحرا و كوهسار مى بينيم به همين حال باقى نـمى ماند, فصل خزان فرا مى رسد برگها پژمرده مى شوند, شاخه هاعريان مى شوند, و آواى حيات به خاموشى مى گرايد.
زندگى پرزرق و برق انسانها نيز همين گونه است اين نعمتهاى گوناگون , اين پستها و مقامها و مـانـنـد آن نيز جاودانى نيستند, روزى فرا مى رسد كه به جز يك قبرستان خشك و خاموش از اين جامعه ها چيزى باقى نمى ماند و اين درس عبرت بزرگى است .
آيـه ـ شـان نـزول : جـمـعـى از سـران قـريش , دو نفر از ياران خود را براى تحقيق در باره دعوت پـيامبراسلام (ع ) به سوى دانشمندان يهود در مدينه فرستادند,تا ببينند آيا در كتب پيشين چيزى در اين زمينه يافت مى شود؟.
آنـها به مدينه آمدند و با علماى يهود تماس گرفتندS( علما يهود به آنها گفتند:شما سه مساله را از محمد(ص ) سؤال كنيد, اگر همه را پاسخ كافى گفت پيامبرى است از سوى خدا وگرنه مرد كذابى است كه شما هر تصميمى درباره اومى توانيدبگيريد.
نخست از او سؤال كنيد: داستان آن گروهى از جوانان كه در گذشته دور, ازقوم خود جدا شدند چه بود؟ زيرا آنها سرگذشت عجيبى داشتند!.
و نـيـز از او سـؤال كـنـيـد: مردى كه زمين را طواف كرد و به شرق و غرب جهان رسيد كه بود و داستانش چه بود؟.
و نيز سؤال كنيد: حقيقت روح چيست ؟.
آنها خدمت پيامبر رسيدند و سؤالات خود را مطرح كردند.
پيامبر(ص ) فرمود: فردا به شما پاسخ خواهم گفت ـولى انشااللّه نفرمودـپانزده شبانه روز گذشت كـه وحى از ناحيه خدا بر پيامبر نازل نشد, اين امر برپيامبر(ص ) گران آمد, ولى سرانجام جبرئيل فرا رسيد و سوره كهف را از سوى خداوند آورد كه در آن داستان آن گروه از جوانان و همچنين آن مرد دنياگرد بود, به علاوه آيه ((يسئلونك عن الروح )) را نيز بر پيامبر نازل كرد.