بازگشت

چه خداي مهرباني


در ايـنـجـا خـداوند به يكى ديگر از فصول زندگانى موسى (ع ) اشاره مى كند كه مربوط به دوران كـودكـى او و نجات اعجازآميزش از چنگال خشم فرعونيان است ,اين فصل گرچه از نظر تسلسل تـاريـخى قبل از فصل رسالت و نبوت بوده , اما چون به عنوان شاهد براى شمول نعمتهاى خداوند, نسبت به موسى (ع ) از آغاز عمر, ذكرشده , در درجه دوم اهميت نسبت به موضوع رسالت مى باشد.
نـخـسـت مـى گـويد: ((اى موسى ! ما بار ديگر نيز بر تو منت گذارديم , و تو رامشمول نعمتهاى خويش ساختيم )) (ولقد مننا عليك مرة اخرى ).
(آيـه )ـ بـعـد از ذكـر اين اجمال به شرح و بسط آن مى پردازد, مى گويد:((در آن هنگام كه وحى كرديم به مادر تو آنچه بايد وحى شود)) (اذ اوحينا الى امك مايوحى ).
اشـاره بـه ايـن كـه : تـمام خطوطى كه منتهى به نجات موسى (ع ) از چنگال فرعونيان در آن روز مى شد همه را به مادرت تعليم داديم :.
(آيـه )ـ فرعون براى جلوگيرى از به وجود آمدن فرزندى كه پيش بينى كرده بودند از بنى اسرائيل بـر مـى خـيزد و دستگاه فرعون را درهم مى كوبد, دستورداده بود پسران آنها را به قتل برسانند, و دختران را براى كنيزى و خدمتگزارى زنده نگهدارند.
به هر حال مادر احساس مى كند كه جان نوزادش در خطر است در اين هنگام خدايى كه اين كودك را بـراى قـيـامى بزرگ نامزد كرده است , به قلب مادرموسى چنين الهام كرد: ((او را در صندوقى بيفكن , سپس آن صندوق را به دريابينداز)) ! (ان اقذفيه فى التابوت فاقذفيه فى اليم ).
كـلمه ((تابوت )) به معنى صندوق چوبى است و به عكس آنچه بعضى مى پندارند هميشه به معنى صندوقى كه مردگان را در آن مى نهند نيست .
سپس اضافه مى كند: ((دريا مامور است كه آن را به ساحل بيفكند, تا سرانجام دشمن من و دشمن او وى را برگيرد)) و در دامان خويش پرورش دهد ! (فليلقه اليم بالساحل ياخذه عدو لى وعدو له ) .
و از آنـجـا كه موسى (ع ) بايد در اين راه پرفراز و نشيب كه در پيش دارد در يك سپر حفاظتى قرار گـيرد, خداوند پرتوى از محبت خود را بر او مى افكند آن چنان كه هر كس وى را ببيند دلباخته او مـى شـود, نه تنها به كشتن او راضى نخواهد بود بلكه راضى نمى شود كه مويى از سرش كم شود ! آن چنانكه قرآن مى گويد: ((و من محبتى از خودم بر تو افكندم )) (والقيت عليك محبة منى ).
مى گويند: قابله موسى از فرعونيان بود و تصميم داشت گزارش تولد او را به دستگاه جبار فرعون بـدهـد, امـا نـخستين بار كه چشمش در چشم نوزاد افتاد گويى برقى از چشم او جستن كرد كه اعماق قلب قابله را روشن ساخت , و رشته محبت اورا در گردنش افكند و هرگونه فكر بدى را از مغز او دور ساخت !.
در پايان اين آيه مى فرمايد: ((هدف اين بود كه در پيشگاه من و در برابرديدگان (علم ) من پرورش يابى )) (ولتصنع على عينى ).
(آيـه )ـ كـاخ فـرعون بر گوشه اى از شط نيل ساخته شده بود, در حالى كه فرعون و همسرش در كنار آب به تماشاى امواج مشغول بودند, ناگهان اين صندوق مرموز توجه آنها را به خود جلب كرد, به ماموران دستور داد صندوق را از آب بگيرند, هنگامى كه در صندوق گشوده شد با كمال تعجب نوزاد زيبايى را در آن ديدند, چيزى كه شايد حتى احتمال آن را نمى دادند.
فـرعـون مـتوجه شد كه اين نوزاد بايد از بنى اسرائيل باشد كه از ترس ماموران به چنين سرنوشتى گـرفتار شده است و دستور كشتن او را صادر كرد, ولى همسرش كه ((نازا)) بود سخت به كودك دل بـسـت و شعاع مرموزى كه از چشم نوزاد جستن نمود در زواياى قلب آن زن نفوذ كرد, و او را مجذوب و فريفته خود ساخت .
دسـت بـه دامـن فرعون زد و در حالى كه از اين كودك به نور چشمان (قرة عين ) تعبير مى نمود, تقاضا كرد از كشتنش صرفنظر شود و بالاخره موفق شد سخن خود را به كرسى بنشاند.
اما از سوى ديگر كودك گرسنه شده و شير مى خواهد, گريه مى كند اشك مى ريزد ولى هر دايه اى آوردند نوزاد, پستان او را نگرفت .
اكنون بقيه داستان را از زبان قرآن مى خوانيم :.
آرى ! اى مـوسـى ما مقدر كرده بوديم كه در برابر ديدگان (علم ) ما پرورش بيابى ((در آن هنگام كـه خـواهرت (در نزديكى كاخ فرعون ) راه مى رفت )) (اذ تمشى اختك ) و به دستور مادر, مراقب اوضاع و سرنوشت تو بود.
او بـه ماموران فرعون ((مى گفت : آيا زنى را به شما معرفى بكنم كه توانايى سرپرستى اين نوزاد را دارد)) ؟ (فتقول هل ادلكم على من يكفله ).
و شايد اضافه كرد: اين زن شير پاكى دارد كه من مطمئنم نوزاد آن را پذيراخواهد شد.
ماموران خوشحال شدند به همراه او حركت كردند.
خواهر موسى كه خود را به صورت فردى ناشناس و بيگانه , نشان مى داد,مادر را از جريان امر آگاه كـرد, مـادر نيز بى آنكه خونسردى خود را از دست دهد, به دربار فرعون آمد, كودك را به دامن او انـداخـتـنـد كودك بوى مادر را شنيد, بويى آشنا,ناگهان پستان او را همچون جان شيرين در بر گـرفت و با عشق و علاقه بسيار,مشغول نوشيدن شير شد, غريو شادى از حاضران برخاست و آثار خشنودى وشوق در چشمان همسر فرعون نمايان شد.
فـرعـون كودك را به او سپرد, و همسرش تاكيد فراوان نسبت به حفظ وحراست او كرد, و دستور داد در فاصله هاى كوتاه كودك را به نظر او برساند.
اينجاست كه قرآن مى گويد: ((پس ما تو را به مادرت بازگردانديم تا چشمش به تو روشن شود, و غم و اندوهى به خود راه ندهد)) (فرجعناك الى امك كى تقرعينها ولا تحزن ).
سـالـهـا گـذشـت , و مـوسى (ع ) در ميان هاله اى از لطف و محبت خداوند ومحيطى امن و امان پرورش يافت , كم كم به صورت نوجوانى در آمد.
روزى از راهـى عـبـور مـى كـرد دو نـفـر را در بـرابـر خود به جنگ و نزاع مشغول ديد كه يكى از بـنى اسرائيل و ديگرى از قبطيان (مصريان و هواخواهان فرعون ) بود,موسى به كمك مظلوم كه از بـنى اسرائيل بود شتافت و براى دفاع از او, مشتى محكم بر پيكر مرد قبطى وارد آورد, اما اين دفاع از مظلوم به جاى باريكى رسيد, و همان يك مشت كار قبطى را ساخت .
مـوسى طبق توصيه بعضى از دوستانش , مخفيانه از مصر بيرون آمد و به سوى مدين شتافت و در آنجا محيطى امن و امان در كنار شعيب پيغمبر كه شرح آن به خواست خدا در تفسير سوره قصص خواهد آمد پيدا كرد.
اينجاست كه قرآن مى گويد: ((و تو يكى (از فرعونيان ) را كشتى (و در اندوه فرو رفتى ) اما ما تورا از غم و اندوه رهايى بخشيديم )) (وقتلت نفسا فنجيناك من الغم ).
و پس از آن ((بارها تو را (در كوره هاى حوادث ) آزموديم )) (وفتناك فتونا).
((پس از آن ساليانى در ميان مردم مدين توقف نمودى )) (فلبثت سنين فى اهل مدين ).
و بـعـد از پـيـمـودن اين راه طولانى و آمادگى روحى و جسمى و بيرون آمدن ازكوره حوادث با سرافرازى و پيروزى ((سپس در زمانى كه براى گرفتن فرمان رسالت مقدر بود به اينجا آمدى اى موسى !)) (ثم جئت على قدر يا موسى ).
(آيه )ـ سپس اضافه مى كند: ((من تو را براى خودم پرورش دادم وساختم )) (واصطنعتك لنفسى ) .
بـراى وظـيـفـه سـنگين دريافت وحى , براى قبول رسالت , براى هدايت ورهبرى بندگانم , تو را پرورش دادم و در كورانهاى حوادث آزمودم و نيرو و توان بخشيدم و اكنون كه اين ماموريت بزرگ بر دوش تو گذارده مى شود از هر نظرساخته شده اى !.