بازگشت

آفرينش آسمان و زمين بازيچه نيست


از آنجا كه در آيات گذشته اين حقيقت منعكس بود كه ظالمان بى ايمان هدفى براى آفرينش خود جـز عـيش و نوش قائل نبودند, و در واقع عالم را بى هدف مى پنداشتند, قرآن مجيد در اينجا براى ابـطال اين طرز فكر و اثبات وجود هدف باارزشى براى آفرينش كل جهان مخصوصا انسانها چنين مى گويد: ((ما آسمان و زمين و آنچه ميان آنهاست از روى بازى نيافريديم )) (وما خلقنا السما والا رض ومابينهما لا عبين ).
اين زمين گسترده , اين آسمان پهناور, و اين همه موجودات متنوع و بديعى كه در صحنه آنهاست نشان مى دهد, غرض مهمى در كار بوده است , آرى هدف اين بوده كه از يك سو بيانگر آن آفريننده بـزرگ باشند و نشانه اى از عظمتش , و از سوى ديگر دليلى بر ((معاد)) باشد وگرنه اين همه غوغا براى اين چند روز معنى نداشت .
(آيـه )ـ ايـن آيه مى گويد: اكنون كه مسلم شد عالم بى هدف نيست , اين هم مسلم است كه هدف ايـن آفرينش , سرگرمى خدا به امر خلقت نبوده است كه اين سرگرمى نامعقولى است ((به فرض محال اگر مى خواستيم سرگرمى انتخاب كنيم چيزى متناسب خود انتخاب مى كرديم )) (لو اردنا ان نتخذ لهوا لا تخذناه من لدناان كنا فاعلين ).
اين آيه بازگوى دو حقيقت است : نخست اين كه محال است هدف پروردگارسرگرمى خويشتن باشد.
سـپـس مـى گـويد: به فرض كه هدف سرگرمى بود بايد سرگرمى مناسب ذات او باشد, از عالم مجردات و مانند آن , نه عالم محدود ماده .
(آيه )ـ سپس با لحن قاطعى براى ابطال اوهام بى خردانى كه دنيا رابى هدف يا تنها مايه سرگرمى مى پندارند چنين مى گويد: اين جهان , مجموعه اى است از حق و واقعيت , چنين نيست كه اساس آن بر باطل بوده باشد ((بلكه ما حق رابر سر باطل مى كوبيم تا آن را هلاك سازد و اين گونه باطل محو و نابود مى شود)) (بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق ).
و در پـايان آيه مى گويد: ((اما واى بر شما از اين توصيفى كه (از بى هدفى عالم ) مى كنيد)) (ولكم الويل مما تصفون ).
يـعنى ما همواره دلايل عقلى و استدلالات روشن و معجزات آشكار خود رادر برابر پندارها و اوهام بـيهوده گرايان قرار مى دهيم , تا در نظر انديشمندان وصاحبان عقل , اين پندارها درهم كوبيده و نابود شود.
(آيـه )ـ در آيـات گـذشـتـه سخن از اين واقعيت بود كه عالم هستى داراى هدف تكاملى حساب شده اى است براى انسانها.
و از آنـجـا كـه ممكن است اين توهم به وجود آيد كه خدا چه نيازى به ايمان وعبادت ما دارد ؟ به پاسخ اين سخن مى پردازد و مى گويد: ((و تمام كسانى كه درآسمانها و زمين هستند از آن اويند)) (وله من فى السموات والا رض ).
((و آنـهـا كـه نـزد اويـنـد [ فـرشـتگان ] هيچ گاه از عبادتش استكبار نمى ورزند, وهرگز خسته نمى شوند)) (ومن عنده لا يستكبرون عن عبادته ولا يستحسرون ).
(آيـه )ـ تـمـام شـب و روز تـسـبيح مى گويند و كمترين ضعف و سستى به خود راه نمى دهند)) (يسبحون الليل والنهار لا يفترون ).
بـا ايـن حـال او چـه نـيـازى بـه طاعت و عبادت شما دارد, پس اگر دستورايمان و عمل صالح و بندگى و عبوديت به شما داده , سود و فايده اش متوجه خودشماست .
(آيـه )ـ پـس از آن كـه بـيـهودگى و بى هدفى عالم هستى در آيات گذشته ,نفى شد در اينجا به مساله وحدت معبود و مدير و مدبر اين جهان پرداخته , چنين مى گويد: ((آيا آنها خدايانى از زمين بـرگـزيـدند, خدايانى كه مى توانند (موجودات زنده را) بيافرينند و در جهان پخش كنند)) ؟! (ام اتخذوا ا لهة من الا رض هم ينشرون ).
(آيـه )ـ اين آيه يكى از دلايل روشن نفى ((آلهه )) و خدايان مشركان را به اين صورت بيان مى كند: ((اگـر در آسمان و زمين , معبودها و خدايانى جز اللّه بود هر دوفاسد مى شدند)) و نظام جهان بر هم مى خورد (لو كان فيهما ا لهة الا اللّه لفسدتا).
((پس منزه و پاك است خداوند, پروردگار عرش , از توصيفى كه آنها مى كنند))(فسبحان اللّه رب العرش عما يصفون ).
ايـن نـسبتهاى ناروا, و اين خدايان ساختگى و آلهه پندارى , اوهامى بيش نيستند و دامان كبريايى ذات پاك او با اين نسبتهاى ناروا آلوده نمى گردد.
دلـيـلـى كـه بـراى تـوحيد و نفى آلهه در آيه فوق , آمده است , در عين سادگى وروشنى , يكى از بـراهـيـن دقـيـق فـلسفى در اين زمينه است كه دانشمندان از آن , به عنوان ((برهان تمانع )) ياد مى كنند, خلاصه اين برهان را چنين مى توان بيان كرد:.
بدون شك نظام واحدى در اين جهان حكمفرماست اين هماهنگى قوانين ونظامات آفرينش از اين حكايت مى كند كه از مبدا واحدى سرچشمه گرفته است چرا كه اگر مبداها متعدد بود و اراده ها مـختلف , اين هماهنگى هرگز وجود نداشت چرا كه هر يك اقتضايى داشت و هركدام اثر ديگرى را خنثى مى كرد و سرانجام جهان به فساد مى گراييد.
(آيه )ـ پس از آن كه با استدلالى كه در آيه قبل آمد توحيد مدبر واداره كننده اين جهان اثبات شد, در ايـن آيـه مى گويد: او آن چنان حكيمانه جهان رانظم بخشيده كه جاى هيچ ايراد و گفتگو در آن نيست آرى ((هيچ كس نمى تواند بر كاراو خرده بگيرد (و از آن سؤال كند) در حالى كه ديگران چنين نيستند و در افعالشان جاى ايراد و سؤال بسيار است )) (لا يسئل عما يفعل وهم يسئلون ).
دوگونه سؤال داريم , يك نوع سؤال توضيحى است كه انسان مى خواهد نكته اصلى و هدف واقعى كارى را بداند, اين گونه سؤال در افعال خدا نيز جايز است .
امـا نـوع ديـگر, سؤال اعتراضى است , كه مفهومش اين است عمل انجام شده نادرست و غلط بوده S( مـسـلـمـا ايـن نـوع سؤال در افعال خداوند حكيم معنى نداردولى جاى اين گونه سؤال در افعال ديگران بسيار است .
(آيه )ـ اين آيه مشتمل بر دو دليل ديگر در زمينه نفى شرك است , كه بادليل گذشته مجموعا سه دليل مى شود.
نـخـسـت مـى گـويـد: ((آيا آنها جز خدا معبودانى براى خود انتخاب كرده اند ؟بگو: دليل خود را بياوريد)) (ام اتخذوا من دونه ا لهة قل هاتوا برهانكم ).
اشـاره بـه ايـن كـه اگـر از دلـيـل گذشته داير به اين كه نظام عالم هستى دليل برتوحيد است صـرفـنـظـر كنيد لااقل هيچ گونه دليلى بر اثبات شرك و الوهيت اين خدايان وجود ندارد, انسان عاقل چگونه مطلبى را بى دليل مى پذيرد؟.
سـپس به آخرين دليل اشاره كرده , مى گويد: اين تنها من و همراهانم نيستيم كه سخن از توحيد مى گوييم , ((اين سخن كسانى است كه با من هستند, و سخن كسانى [ پيامبرانى ] است كه پيش از من بودند)) ! (هذا ذكر من معى وذكر من قبلى ).
ايـن هـمان دليلى است كه دانشمندان عقايد تحت عنوان اجماع و اتفاق پيامبران بر مساله يگانگى خدا ذكر كرداند.
و از آنجا كه ممكن است گاهى كثرت بت پرستان براى بعضى مانع از پذيرش توحيد گردد, چنين اضـافـه مـى كند: ((اما اكثر آنها حق را نمى دانند لذا از آن روى گردانند)) (بل اكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون ).
هـمـيـشـه مـخـالـفت كردن اكثريت نادان در بسيارى از جامعه ها دليلى بوده است , براى اعراض ناآگاهان , و قرآن تكيه بر اين اكثريت را شديدا محكوم كرده است .
(آيـه )ـ و از آنـجـا كـه ممكن است بعضى بى خبران بگويند ما پيامبرانى مانند عيسى (ع ) داريم كه دعـوت بـه خـدايان متعدد كرده است , قرآن در اين آيه باصراحت تمام مى گويد: ((و ما قبل از تو هـيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اين كه به اووحى نموديم كه معبودى جز من نيست , پس تنها مرا پرستش كنيد)) (وما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون ).
و بـه اين ترتيب ثابت مى شود كه نه عيسى و نه غير او هرگز دعوت به شرك نكرده اند, و اين گونه نسبتها تهمت است .