بازگشت

آنها دليلي جز تقليد از نياكان جاهل ندارند؟


در آيـات گذشته نخستين پاسخ منطقى به عقيده خرافى بت پرستان كه فرشتگان را دختران خدا مـى پنداشتند داده شدS( در اينجا همين معنى را پى گيرى كرده , به ابطال اين خرافه زشت از طرق ديـگـرى مـى پردازد, نخست يكى از دلائل واهى آنها را بطور فشرده همراه با جواب آن نقل كرده , مـى گويد: ((آنان گفتند: اگرخداوند رحمان مى خواست ما آنها را هرگز پرستش نمى كرديم )) اين خواست اوبوده است كه ما به پرستش آنان پرداخته ايم ! (وقالوا لو شا الرحمن ما عبدناهم ).
اين تعبير ممكن است به اين معنى باشد كه آنها معتقد به جبر بودند, ومى گفتند هرچه از ما صادر مى شود به اراده خداوند است , و هر كارى انجام مى دهيم مورد رضايت اوست .
و در پـايـان آيه با اين جمله كوتاه به اين استدلال واهى بت پرستان پاسخ ‌مى گويد: ((آنها به چنين چيزى كه ادعا مى كنند علم ندارند, و جز دروغ چيزى نمى گويند)) (ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون ).
آنـها حتى به مساله جبر و يا رضايت خداوند به اعمالشان علم و ايمان ندارند بلكه مانند بسيارى از هـوى پرستان و مجرمان ديگر هستند كه براى تبرئه خويشتن از گناه و فساد موضوع جبر را پيش مى كشند و مى گويند: دست تقدير ما رابه اين راه كشانيده !.
(آيـه )ـ در اين آيه به دليل ديگرى كه ممكن است آنها به آن استدلال كننداشاره كرده , مى گويد: ((يـا ايـن كـه مـا كـتابى را پيش از اين كتاب به آنها داده ايم و آنها به آن تمسك مى جويند))؟! (ام آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون ).
يعنى آنها براى اثبات اين ادعا بايد يا به دليل عقل متمسك شوند, يا به نقل ,در حالى كه نه دليلى از عـقـل دارنـد, و نه دليلى از نقل , تمام دلائل عقلى دعوت به توحيدى مى كند, و همه انبيا و كتب آسمانى نيز دعوت به توحيد كردند.
(آيـه )ـ در ايـن آيه به بهانه اصلى آنان اشاره كرده كه آن هم در واقع خرافه اى بيش نيست كه پايه خرافه ديگرى شده است , مى فرمايد: ((بلكه آنهامى گويند: ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و ما نيز به آثار آنها هدايت شده ايم )) (بل قالوا انا وجدنا آبانا على امة وانا على آثارهم مهتدون ).
در حقيقت آنها دليلى جز ((تقليد كوركورانه )) از پدران و نياكان خود نداشتند وعجب اين كه خود را بـا ايـن تـقليد هدايت يافته مى پنداشتند, در حالى كه در مسائل اعتقادى و زيربنايى فكرى هيچ انسان فهميده و آزاده اى نمى تواند متكى بر تقليدباشد آن هم به صورت تقليد ((جاهل از جاهل )).
(آيـه )ـ در ايـنـجا بحث آيات گذشته را در زمينه بهانه اصلى مشركان براى بت پرستى كه مساله تـقليد نياكان بود ادامه داده , مى گويد: اين تنها ادعاى مشركان عرب نيست , ((همين گونه ما در هيچ شهر و ديارى پيش از تو پيغمبرى انذاركننده نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مست و مغرور گفتند: ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم , و ما به آثار آنان اقتدا مى كنيم )) (وكذلك ما ارسلنا من قبلك فى قرية من نذيرالا قال مترفوها انا وجدنا آبانا على امة وانا على آثارهم مقتدون ).
(آيـه )ـ ايـن آيـه پـاسـخى را كه انبياى پيشين به آنها مى دادند به وضوح بيان مى كند, مى گويد: ((پـيـامبرشان به آنان گفت : آيا اگر من آئينى روشنتر و هدايت كننده تراز آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم )) باز هم آن را انكار مى كنيد؟! (قال اولوجئتكم باهدى مما وجدتم عليه آباكم ).
اين مؤدبانه ترين تعبيرى است كه مى توان در مقابل قومى لجوج و مغرور بيان كرد كه عواطف آنها بـه هـيـچ وجه جريحه دار نشود و اين گونه تعبيرات قرآنى , ادب دربحث و محاجه را مخصوصا در مقابل جاهلان مغرور به ما مى آموزد.
ولـى بـا ايـن هـمه به قدرى آنها غرق در جهل و تعصب و لجاج بودند كه اين گفتار حساب شده و مـؤدبـانـه نيز در آنها مؤثر واقع نشد, آنها فقط در پاسخ انبيائشان ((گفتند: ما به آنچه شما به آن مبعوث هستيد كافريم ))! (قالوا انا بما ارسلتم به كافرون ).
(آيـه )ـ بـديـهى است چنين قوم طغيانگر و لجوج و بى منطقى شايسته بقا وحيات نيست , و دير يا زود بـايـد عـذاب الهى نازل گردد و اين خار و خاشاكها را از سرراه بردارد, آيه شريفه مى فرمايد: ((لذا ما از آنها انتقام گرفتيم )) و سخت مجازاتشان كرديم (فانتقمنا منهم ).
گروهى را با طوفان , و گروهى را با زلزله ويرانگر, و جمعى را با تندباد وصاعقه , و خلاصه هريك از آنها را با فرمانى هلاك كرديم .
و در پـايـان آيـه بـراى ايـن كه مشركان مكه نيز عبرت گيرند روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , مـى گـويـد: ((پـس بـنـگـر پـايـان كار تكذيب كنندگان چگونه بود))؟!(فانظر كيف كان عاقبة المكذبين ).
جمعيت مشركان لجوج مكه نيز بايد در انتظار چنين سرنوشت شومى باشند!.