بازگشت

سوره سبا[34]


اين سوره در ((مكه )) نازل شده و داراى 54 آيه است .
مـحـتـواى سوره : بحثهاى اين سوره ـكه به مناسبت شرح سرگذشت قوم ((سبا)) به نام ((سبا)) ناميده شده ـ ناظر به پنج مطلب است :.
1ـ ((مـسـالـه تـوحـيـد)) و قسمتى از نشانه هاى خداوند در عالم هستى , و صفات پاك او از جمله ((توحيد)) ((ربوبيت )) و ((الوهيت )).
2ـ ((مساله معاد)) كه از همه مسائل در اين سوره بيشتر مطرح شده .
3ـ ((مـسـالـه نـبـوت انبياى پيشين و مخصوصا پيامبراسلام )) و پاسخ به بهانه جوئيهاى دشمنان درباره او, و بيان پاره اى از معجزات انبياى سلف .
4ـ بيان بخشى از نعمتهاى بزرگ خداوند و سرنوشت شكرگزاران وكفران كنندگان , ضمن بيان گوشه اى از زندگى سليمان و قوم سبا.
5ـ دعوت به تفكر و انديشه و ايمان و عمل صالح .
فـضـيلت تلاوت سوره : در حديثى از پيامبر اسلام (ص ) چنين مى خوانيم :((كسى كه سوره سبا را بـخـوانـد در قـيـامت تمام انبيا و رسولان رفيق و همنشين اوخواهند بود, و همگى با او مصافحه مى كنند)).
در حديث ديگرى از امام صادق (ع ) چنين نقل شده است : ((كسى كه دوسوره اى را كه با حمد آغاز مـى شـود (سـوره سبا و فاطر) در يك شب بخواند, تمام آن شب را در حفظ و حراست الهى خواهد بود, و اگر آن دو را در روز بخواند هيچ مكروهى به او نمى رسد, و آن قدر از خير دنيا و آخرت به او داده مى شود كه هرگز به قلبش خطور نكرده , و فكر و آرزويش به آن نرسيده است ))!.
مـسلما اين پاداشهاى عظيم نصيب كسانى نمى شود كه تنها به خواندن ولقلقه زبان قناعت كنند, بلكه خواندن بايد مقدمه اى باشد براى انديشيدن كه آن نيزانگيزه عمل است .
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه )ـ او مـالـك هـمـه چـيز و عالم به همه چيز است : پنج سوره از سوره هاى قرآن مجيد با حمد پروردگار شروع مى شود كه در سه سوره , حمد و ستايش خداوندبه خاطر آفرينش آسمان و زمين و موجودات ديگر است (سوره سبا, فاطر, و انعام ).
و در يـك سـوره (سـوره كـهـف ) ايـن حمد و ستايش به خاطر نزول قرآن بر قلب پاك پيامبر(ص ) مى باشد.
در حـالى كه در سوره حمد تعبير جامعى شده كه همه اين امور را در برمى گيرد ((الحمدللّه رب العالمين )).
به هر حال سخن در آغاز سوره ((سبا)) از حمد و سپاس خداست به خاطرمالكيت و حاكميت او در دنيا و آخرت .
مـى فرمايد: ((حمد مخصوص خداوندى است كه تمام آنچه در آسمانها وزمين است از آن اوست )) (الحمدللّه الذى له ما فى السموات وما فى الا رض ).
((و نـيز حمد و سپاس براى او در سراى آخرت است )) (وله الحمد فى الا خرة )چرا كه هر نعمتى , و هر فايده و بركتى , و هر خلقت موزون و شگرف و عجيبى , همه تعلق به ذات پاك او دارد.
بنابراين هركس در اين عالم مدح و ستايشى از چيزى كند اين حمد و ستايش سرانجام به ذات پاك او بر مى گردد, و به گفته شاعر:.
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست ـــــ عاشقم بر همه عالم , كه همه عالم از اوست .
و در پايان آيه مى افزايد: ((و او حكيم و خبير است )) (وهو الحكيم الخبير).
بـراسـاس حـكـمـت بـالغه اوست كه اين نظام عجيب بر جهان حكومت مى كند,و براساس علم و آگـاهى اوست كه هر چيز به جاى خود قرار گرفته , و هر موجودى آنچه را كه نياز دارد در اختيار دارد.
ايـن حـمد نه تنها از زبان انسانها و فرشتگان است كه از تمام ذرات جهان هستى نيز زمزمه حمد و تسبيح او به گوش هوش مى رسد, هيچ موجودى نيست جزاين كه حمد و تسبيح او مى گويد.
(آيه )ـ اين آيه به شرح گوشه اى از علم بى پايان پروردگار به تناسب توصيف خداوند به ((حكيم )) و ((خـبـير)) در آيه قبل پرداخته , چنين مى گويد: ((آنچه رادر زمين فرو مى رود و آنچه را از آن خارج مى شود مى داند)) (يعلم ما يلج فى الا رض وما يخرج منها).
آرى ! او از تمام قطرات باران و امواج سيلاب كه در اعماق زمين فرو مى روندو به طبقه نفوذناپذير مى رسند و در آنجا متمركز و براى انسانها ذخيره مى شوند آگاه است .
او از دانـه هـاى گـيـاهـان كه در زمين فرو مى روند و روزى به درخت سرسبز ياگياه پرطراوتى تبديل مى گردند با خبر است .
از ريشه هاى درختان به هنگامى كه در جستجوى آب و غذا به اعماق زمين پيشروى مى كنند.
از امـواج الـكـتـريـسته , از گازهاى مختلف و ذرات هوا كه به داخل زمين نفوذمى كنند, و نيز از گـنـجها و دفينه ها و اجساد مردگان اعم از انسانها و غيرانسانها كه دراين زمين گسترده دفن مى شوند, آرى از همه اينها باخبر است .
همچنين از گياهانى كه از زمين خارج مى شوند, از انسانها كه از آن برخاسته اند, ازچشمه هايى كه از آن مـى جـوشـد, از گـازهـايـى كه از آن بر مى خيزد, از آتشفشانهايى كه از آن زبانه مى كشد, و خلاصه از تمام موجوداتى كه از اعماق زمين بيرون مى ريزند, اعم از آنچه ما مى دانيم و نمى دانيم , او از همه آنها مطلع وآگاه است .
سـپـس مى افزايد: ((او از آنچه از آسمان نازل مى شود و يا به آسمان بالا مى رودباخبر است )) (وما ينزل من السما وما يعرج فيها).
از دانـه هـاى بـاران , از اشـعـه حـيـات بـخش خورشيد, از امواج نيرومند وحى وشرايع آسمانى , از فرشتگانى كه براى ابلاغ رسالت يا انجام ماموريتهاى ديگر به زمين نزول مى كنند, از اشعه كيهانى كـه از ماورا جو به زمين نازل مى شود, از شهابهاو سنگريزه هاى سرگردان فضا كه به سوى زمين جذب مى شوند, او از همه اينهامطلع است .
و نـيـز از اعـمال بندگان كه به آسمان عروج مى كند, از فرشتگانى كه پس ازاداى رسالت خود به آسـمـان باز مى گردند, از شياطينى كه براى استراق سمع به آسمانها مى روند, از بخارهايى كه از دريا برمى خيزد و بر فراز آسمان ابرها را تشكيل مى دهد, از آهى كه از دل مظلومى بر مى خيزد و به آسمان صعود مى كند, آرى ازهمه اينها آگاه است .
و در پايان مى افزايد: ((اوست مهربان و آمرزنده )) (وهو الرحيم الغفور).
(آيه )ـ به پروردگار سوگند قيامت خواهد آمد!.
آيـات گـذشته در عين اين كه از توحيد و صفات خدا سخن مى گفت زمينه سازمساله معاد بود, زيرا بحث معاد جز از طريق علم بى پايان حق حل نمى شود.
لذا آيه مى گويد: ((و كافران گفتند: (اين دروغ است كه قيامتى در پيش داريم )هرگز قيامت به سراغ ما نمى آيد))! (وقال الذين كفروا لا تاتينا الساعة ).
آنـهـا مـى خواستند از اين طريق آزادى عمل پيدا كنند و هركارى از دستشان ساخته است ـبه اين اميد كه حساب و كتاب و عدل و دادى در كار نيست ـ انجام دهند.
امـا از آنـجـا كـه دلائل قـيـامـت روشـن است قرآن با يك جمله قاطع و به صورت بيان نتيجه به پـيـامـبر(ص ) مى گويد: ((بگو: آرى , به پروردگارم سوگند كه قيامت به سراغ همه شما خواهد آمد)) (قل بلى وربى لتاتينكم ).
تـكـيه روى كلمه ((رب )) به خاطر اين است كه قيامت از شؤون ربوبيت است ,چگونه ممكن است خـداونـد مـالـك و مربى انسانها باشد و آنها را در مسير تكامل پيش ببرد اما نيمه كاره رها كند و با مرگ همه چيز پايان گيرد!.
و از آنجا كه يكى از اشكالات مخالفان معاد اين بوده كه به هنگام خاك شدن بدن انسان , و پراكنده شـدن اجزاى آن در اطراف زمين , چه كسى مى تواند آنها رابشناسد و جمع كند و به زندگى نوين بازگرداند؟ از سوى ديگر چه كسى مى تواندحساب اين همه اعمال بندگان را در نهان و آشكار و درون و برون نگاه دارد و به موقع به اين حسابها برسد؟ لذا در دنباله آيه اضافه مى كند: ((او از تمام امـور پـنـهـانـى بـاخـبـر است و به اندازه سنگينى ذره اى در تمام آسمانها و نه در زمين از حوزه عـلـم بـى پايان او بيرون نخواهد بود)) (عالم الغيب لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات ولا فى الا رض ).
((و نه كوچكتر از ذره , و نه بزرگتر از آن , مگر اين كه همه اينها در كتاب مبين ثبت و ضبط است )) (ولا اصغر من ذلك ولا اكبر الا فى كتاب مبين ).
(آيه )ـ سپس ضمن دو آيه هدف قيام قيامت را بيان مى كند, و يا به تعبيرديگر دليل بر لزوم چنين عـالـمـى را بعد از جهان كنونى در برابر منكران شرح داده ,مى فرمايد: ((هدف اين است آنها را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اندپاداش دهد)) (ليجزى الذين آمنوا وعملوا الصالحات ).
آرى ((براى آنها مغفرت و روزى پرارزشى است )) (اولئك لهم مغفرة ورزق كريم ).
آيا اگر مؤمنان صالح العمل به پاداش خود نرسند اصل عدالت كه ازاساسى ترين اصول خلقت است تعطيل نمى گردد؟.
(آيـه )ـ و از آنـجـا كـه بخش ديگر عدالت در مورد مجازات گنهكاران و مجرمان است در اين آيه مـى افـزايـد: ((و كـسانى كه سعى در (تكذيب ) آيات ما داشتند, و گمان كردند از حوزه قدرت ما مـى توانند بگريزند, عذابى بد و دردناك خواهند داشت (والذين سعوا فى آياتنا معاجزين اولئك لهم عذاب من رجز اليم ).
(آيـه )ـ عـالـمـان , دعوت تو را حق مى دانند: در آيات گذشته سخن ازبى خبران كوردلى بود كه قاطعانه معاد را با آن همه دلائل , انكار مى كردند.
بـه همين مناسبت در اين آيه سخن از عالمان و انديشمندانى مى گويد كه به تصديق آيات الهى و تـشويق ديگران به پذيرش آن مى پردازند, مى فرمايد: ((كسانى كه به ايشان علم داده شده , آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده حق مى دانند كه به راه خداوند عزيز و حميد هدايت مى كند)) (ويرى الذين اوتوا العلم الذى انزل اليك من ربك هو الحق ويهدى الى صراط العزيز الحميد).
((الـذيـن اتـوا الـعـلـم )) هـمـه دانشمندان و انديشمندان را در هر عصر و هر زمان ومكان در بر مى گيرد.
امـروز كتابهاى مختلفى از سوى دانشمندان غربى و شرقى درباره اسلام وقرآن تاليف يافته كه در آنها اعترافات بسيار گويا و روشنى بر عظمت اسلام و صدق آيه فوق ديده مى شود.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه بـار ديـگـر به مساله قيامت و رستاخيز باز مى گردد وبحثهاى گذشته را به صـورت ديگرى تكميل مى كند, مى فرمايد: ((و كافران گفتند: آيامردى را به شما نشان دهيم كه خـبـر مـى دهـد هـنـگامى كه همگى خاك شديد و ذرات بدن شما از يكديگر جدا شد و هر يك در گـوشه اى قرار گرفت (و يا شايد جز بدن حيوان يا انسان ديگرى شد) بار ديگر به آفرينش تازه اى بـاز مى گرديد))؟! (وقال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد).
بـه نـظر مى رسد اصرار آنها بر مساله انكار معاد از دو امر سرچشمه گرفته ,نخست اين كه : چنين مى پنداشتند معادى كه پيامبر اسلام (ص ) مطرح مى كرد(معاد جسمانى ) مطلبى است آسيب پذير! .
ديگر اين كه اعتقاد به معاد و يا حتى قبول احتمالى آن به هر حال در انسان ايجاد مسؤوليت و تعهد مى كند, و اين مطلبى بود كه براى سردمداران كفر سخت خطرناك محسوب مى شد.
(آيـه )ـ و عجب اين كه آنها اين سخن را دليل بر دروغگويى و يا جنون گوينده اش مى گرفتند, و مـى گـفـتند: ((آيا او بر خدا دروغ بسته ؟ يا نوعى جنون دارد))؟(افترى على اللّه كذبا ام به جنة ) وگرنه آدم راستگو و عاقل چگونه ممكن است لب به چنين سخنى بگشايد؟!.
ولى قرآن به طرز قاطعى به آنها چنين پاسخ مى گويد: چنين نيست نه اوديوانه است و نه دروغگو ((بلكه آنها كه ايمان به آخرت ندارند (هم اكنون ) در عذاب و گمراهى دورى هستند)) (بل الذين لا يـؤمـنون بالا خرة فى العذاب والضلا ل البعيد)چه گمراهى از اين آشكارتر كه انسان منكر معاد شود.
به راستى اگر زندگى محدود به همين چند روز عمر دنيا بود تصور مرگ براى هر انسانى كابوس وحـشـتـنـاكى مى شد به همين دليل منكران معاد هميشه در يك نوع نگرانى جانكاه و عذاب اليم بـه سـر مـى برند در حالى كه مؤمنان به معاد مرگ رادريچه اى به سوى جهان بقا, و وسيله اى براى شكسته شدن قفس و آزادى از اين زندان مى شمرند.
(آيـه )ـ سـپـس بـه دليل ديگرى پيرامون معاد, دليلى توام با تهديد غافلان لجوج , پرداخته چنين مـى گـويـد: ((آيـا به آنچه پيش رو و پشت سر آنان از آسمان وزمين قرار گرفته نگاه نكردند))؟ (افلم يروا الى ما بين ايديهم وما خلفهم من السماوالا رض ).
ايـن آسـمان با اين همه اختران ثابت و سيار و همچنين اين زمين با تمام موجودات زنده و بركات و مواهبش , گوياترين دليل بر قدرت آفريدگار است .
ايـن همان ((برهان قدرت )) است كه در آيات ديگر قرآن در برابر منكران معادبه آن استدلال شده از جمله در آخر آيه 82 سوره يس و آيه 99 سوره اسرا.
در ضـمن , اين جمله مقدمه اى است براى تهديد اين گروه متعصب تيره دل كه اصرار دارند چشم بـه روى هـمـه حـقـايـق بـبـندند, لذا به دنبال آن مى فرمايد: ((اگر مابخواهيم به زمين دستور مى دهيم پيكر آنها را در خود فرو برد)) زلزله اى ايجاد شود,زمين شكاف بردارد و در ميان آن دفن گردند! (ان نشا نخسف بهم الا رض ).
((و يـا (اگـر بـخواهيم ) فرمان مى دهيم قطعات سنگهاى آسمانى بر آنها فروبارد)) و خودشان و خانه و زندگيشان را در هم بكوبد (او نسقط عليهم كسفا من السما).
آرى ((در ايـن مـوضوع , نشانه روشنى است (بر قدرت خداوند و توانايى او برهمه چيز, اما براى هر بـنـده اى كـه به سوى خدا باز گردد)) و فكر و انديشه خود را به كارگيرد (ان فى ذلك لا ية لكل عبد منيب ).
مـا كـه از هر سو در قبضه قدرت او قرار داريم چگونه مى توانيم توانائيش را برمعاد انكار كنيم ! و يا چگونه مى توانيم از حوزه حكومت او فرار نمائيم .
(آيه )ـ مواهب بزرگ خدا بر داوود! از آنجا كه در آيه قبل سخن از ((عبدمنيب )) و بنده توبه كار بود و مى دانيم اين توصيف در بعضى از آيات قرآن (ص /24)براى داوود پيامبر ذكر شده است S( چه بهتر كـه گـوشـه اى از حال اين پيامبر بزرگ وفرزندش سليمان به عنوان يك الگو بازگو شود و بحث گذشته تكميل گردد.
ضـمـنـا هـشـدارى بـاشد براى همه كسانى كه نعمتهاى خدا را به دست فراموشى مى سپرند و به هنگامى كه بر اريكه قدرت مى نشينند خدا را بنده نيستند.
آيه مى گويد: ((ما به داوود از فضل خود نعمتى بزرگ بخشيديم )) (ولقد آتيناداود منا فضلا ).
بـعـد از اين اشاره سربسته به شرح آن مى پردازد و قسمتى از فضائل معنوى وبخشى از فضيلتهاى مادى داوود را بدين گونه شرح مى دهد: ما گفتيم ((اى كوهها! باداوود هم صدا شويد و همچنين شما اى پرندگان با او هم آواز گرديد)) و هرگاه او ذكرو تسبيح خدا مى گويد زمزمه را سر دهيد (يا جبال اوبى معه والطير).
در روايـتـى از امـام صادق (ع ) مى خوانيم : ((داوود به سوى دشت و بيابان خارج شد, و هنگامى كه زبور را تلاوت مى كرد هيچ كوه و سنگ و پرنده اى نبود مگراين كه با او هم صدا مى شد)).
بعد از ذكر اين فضيلت معنوى به ذكر يك فضيلت مادى پرداخته , مى گويد:((و ما آهن را براى او نرم كرديم )) (والنا له الحديد).
ظـاهـر آيـه ايـن اسـت كـه , نرم شدن آهن در دست داوود به فرمان الهى و به صورت اعجاز انجام مى گرفت .
در حـديـثـى آمـده اسـت كـه خداوند به داوود وحى فرستاد ((تو بنده خوبى هستى جز اين كه از بـيت المال ارتزاق مى كنى , داوود چهل روز گريه كرد (و از خداراه حلى خواست ) خداوند آهن را براى او نرم كرد, و هر روز زرهى مى ساخت و به اين وسيله از بيت المال بى نياز شد)).
(آيـه )ـ ايـن آيـه شـرحى براى زره ساختن داوود و فرمان بسيار پرمعنى پروردگار در اين زمينه اسـت , مـى گـويـد: ما به او گفتيم ((زرههاى كامل بساز, وحلقه هاى آنها را به اندازه و متناسب كن )) (ان اعمل سابغات وقدر فى السرد).
در واقـع خداوند به داوود دستورى مى دهد كه بايد سرمشقى براى همه صنعتگران و كارگران با ايـمان جهان باشد, دستور محكم كارى و رعايت دقت دركيفيت و كميت در مصنوعات , آن چنان كـه مصرف كنندگان به خوبى و راحتى بتوانند از آن استفاده كنند, و از استحكام كامل برخوردار باشد.
و در پـايـان آيـه داوود و خـاندانش را مخاطب ساخته , مى گويد: ((عمل صالح به جا آوريد كه من نسبت به آنچه انجام مى دهيد بصير و بينا هستم )) (واعملوا صالحاانى بما تعملون بصير).
هدف ساختن زره و كسب درآمد نيست , هدف عمل صالح است , و اينهاوسيله اى است در آن مسير كه هم داوود از آن بهره مى گرفت و هم خاندان و قومش .
(آيـه )ـ حشمت سليمان و مرگ عبرت انگيز او! به دنبال بحث از مواهبى كه خدابه داوود داده بود سـخن را به فرزندش سليمان مى كشاند, و از سه موهبت بزرگ ـكه از عوامل مهم اداره يك كشور پهناور است ـ بحث مى كند, مى فرمايد: ((و براى سليمان باد را مسخر ساختيم كه صبحگاهان مسير يك ماه را مى پيمود و عصرگاهان مسير يك ماه را))! (ولسليمن الريح غدوها شهر ورواحها شهر).
جالب اين كه براى پدر جسم خشن و فوق العاده محكمى يعنى آهن را مسخرمى كند و براى فرزند موجود بسيار لطيف ! ولى هر دو كار سازنده و اعجازآميزند.
در ايـن كـه بـاد چـگونه دستگاه سليمان (كرسى يا فرش او را) به حركت درمى آورد, بر ما روشن نيست , همين قدر مى دانيم هيچ چيز در برابر قدرت خدامشكل و پيچيده نمى باشد.
سـپـس بـه دومين موهبت الهى نسبت به سليمان اشاره كرده , مى گويد: ((و براى او چشمه مس (مذاب ) را روان ساختيم ))! (واسلنا له عين القطر).
چـگونگى اين امر نيز دقيقا بر ما روشن نيست , همين اندازه مى دانيم كه ازالطاف الهى درباره اين پيامبر بزرگ بود.
و بالاخره به بيان سومين موهبت پروردگار نسبت به سليمان يعنى تسخيرگروه عظيمى از جن پـرداخـتـه , چـنـيـن مـى گـويـد: ((و گروهى از جن پيش روى او به اذن پروردگار برايش كار مى كردند)) (ومن الجن من يعمل بين يديه باذن ربه ).
((و هـرگـاه كـسـى از آنها از فرمان ما سرپيچى مى كرد او را با آتش سوزان مجازات مى كرديم )) (ومن يزغ منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعير).
(آيـه )ـ در ايـن آيـه بـه بـخـشـى از كـارهاى مهم توليدى گروه جن كه به فرمان سليمان انجام مـى دادنـد اشـاره كـرده , چـنـيـن مى گويد: ((سليمان هرچه مى خواست ازمعبدها, و تمثالها, و ظـرفـهـاى بـزرگ غـذا كـه هـمـچون حوض هاى بزرگ بود, وديگهاى عظيم ثابت براى او تهيه مى كردند)) (يعملون له ما يشا من محاريب وتماثيل وجفان كالجواب وقدور راسيات ).
كـه بـخـشـى از آنها مربوط به مسائل معنوى و عبادى بود, و بخشى با نيازهاى جسمانى انسانها و جمعيت عظيم لشكريان و كارگزارانش تناسب داشت .
در پـايـان آيـه , بـعد از ذكر اين مواهب خداوند خطاب به دودمان حضرت داوود كرده , مى فرمايد: ((اى آل داوود! شكرگزارى كنيد)) (اعملوا آل داود شكرا).
((اما عده كمى از بندگان من شكرگزارند))! (وقليل من عبادى الشكور).
مـنـظـور از شـكرگزارى در اينجا ((شكر در عمل )) است يعنى S( استفاده از مواهب در مسير همان اهـدافـى كـه به خاطر آن آفريده و اعطا شده اند, و مسلم است كسانى كه مواهب الهى را عموما در جاى خود به كار گيرند اندكى بيش نيستند.
(آيه )ـ اين آيه كه در عين حال آخرين سخن پيرامون ((سليمان )) در اينجااست , از مرگ عجيب و عـبرت انگير اين پيامبر بزرگ خدا سخن مى گويد, و اين واقعيت را روشن مى سازد كه پيامبر با آن عظمت , و حكمرانى با آن قدرت و ابهت ,چگونه به آسانى جان به جان آفرين سپرد.
مى فرمايد: ((هنگامى كه مرگ را براى سليمان مقرر كرديم كسى مردم را ازمرگ او آگاه نساخت , مـگـر جنبنده اى از زمين كه عصاى او را مى خورد)) تا عصاشكست و پيكر سليمان فرو افتاد (فلما قضينا عليه الموت مادلهم على موته الا دابة الا رض تاكل منساته ).
لـذا بـعـد از آن مـى افزايد: ((هنگامى كه سليمان فرو افتاد جنيان فهميدند كه اگراز غيب آگاه بـودند در عذاب خواركننده باقى نمى ماندند)) (فلما خر تبينت الجن ان لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهـين ).
يـعنى S( تا آن زمان گروه جن از مرگ سليمان آگاه نبودند و فهميدند كه اگر ازاسرار غيب آگاه بودند در اين مدت در زحمت و رنج كارهاى سنگين باقى نمى ماندند.
(آيه )ـ تمدن درخشانى كه بر اثر كفران بر باد رفت !.
بـعـد از بيان نعمتهاى مهمى كه خداوند به داوود و سليمان ارزانى داشت , وقيام اين دو پيامبر به وظـيـفـه شكرگزارى , سخن از قوم ديگرى به ميان مى آورد كه درنقطه مقابل آنها قرار داشتند, قومى بودند كه خدا انواع نعمتها را به آنها بخشيد, ولى راه كفران را در پيش گرفتند, و آنها ((قوم سبا)) بودند.
قـرآن مجيد سرگذشت عبرت انگيز آنها را ضمن پنج آيه بيان كرده , نخست مى گويد:((براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت الهى ) بود)) (لقد كان لسبـافى مسكنهم آية ).
مـعروف اين است كه ((سبا)) نام پدر اعراب ((يمن )) است , ولى ممكن است سبادر ابتدا نام كسى بـوده , سـپـس تـمام فرزندان و قوم او به آن نام ناميده شده اند, و بعداين اسم به سرزمين آنها نيز منتقل گرديده .
سپس قرآن به شرح اين آيت الهى كه در اختيار قوم سبا قرار داشت پرداخته چنين مى گويد: ((دو باغ (بزرگ ) بود از طرف راست و چپ )) (جنتان عن يمين وشمال ).
مـاجـرا چـنـيـن بود كه قوم سبا توانستند با سد عظيمى كه در ميان كوههاى مهم آن ناحيه بر پا سـاخـتـنـد سيلابهاى فراوانى را در پشت آن سد عظيم ذخيره كنند, و به اين ترتيب سرزمينهاى وسيع و گسترده اى را زير كشت درآورند.
سپس مى افزايد: ما به آنها گفتيم ((از روزى پروردگارتان بخوريد و شكر او رابه جا آوريد)) (كلوا من رزق ربكم واشكروا له ).
((شهرى است پاكيزه و پروردگارى آمرزنده و مهربان )) (بلدة طيبة ورب غفور).
از نظر نعمتهاى مادى هوايى پاك و نسيمى فرح افزا داشت , و سرزمينى حاصلخيز و درختانى پربار و امـا از نـظـر نـعمت معنوى غفران خداوند شامل حال آنهابود, از تقصير و كوتاهى آنها صرف نظر مى كرد, و آنها را مشمول عذاب وسرزمينشان را گرفتار بلا نمى ساخت .
(آيـه )ـ امـا ايـن نـاسـپـاس مردم از بوته آزمايش سالم بيرون نيامدندS( لذامى فرمايد: ((آنها از خدا روى گردان شدند)) (فاعرضوا).
نعمتهاى خدا را ناچيز شمردند, عمران و آبادى و امنيت را ساده انگاشتند,از ياد حق غافل شدند, و مست نعمت گشتند.
ايـنـجـا بـود كـه شـلاق مـجـازات بر پيكر آنها نواخته شد, چنانكه قرآن مى گويد:((پس ما سيل وحـشـتـنـاك و بنيان كن را بر آنها فرستاديم )) و سرزمين آباد آنها به ويرانه اى مبدل شد (فارسلنا عليهم سيل العرم ).
سپس قرآن وضع بازپسين اين سرزمين را چنين توصيف مى كند: ((ما دو باغ وسيع و پرنعمت آنها را به دو باغ بى ارزش با ميوه هاى تلخ و درختان بى مصرف شوره گز و اندكى از درخت سدر مبدل ساختيم )) (وبدلناهم بجنتيهم جنتين ذواتى اكل خمط واثل وشى من سدر قليل ).
تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل , كه چه بر سر آنها و سرزمين آبادشان آمد!.
(آيه )ـ در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى با صراحت مى گويد: ((اين كيفررا به خاطر كفرانشان به آنها داديم )) (ذلك جزيناهم بما كفروا).
امـا براى اين كه تصور نشود اين سرنوشت مخصوص به اين گروه بود, بلكه عموميت آن نسبت به هـمه كسانى كه داراى اعمال مشابهى هستند مسلم است چنين مى افزايد: ((و آيا جز كفران كننده را كيفر مى دهيم ))؟ (وهل نجازى الا الكفور).
(آيه )ـ چنان آنها را متلاشى كرديم كه ضرب المثل شدند!.
در اين آيه شرح و تفصيل بيشترى پيرامون قوم سبا مى دهد, به گونه اى كه براى هر شنونده درسى است بسيار مهم و آموزنده .
مـى فرمايد: سرزمين آنها را تا آن حد آباد كرديم كه نه تنها شهرهايشان را غرق نعمت ساختيم بلكه ((مـيـان آنـهـا و سرزمينهايى را كه بركت به آن داده بوديم شهرها وآباديهايى آشكار قرار داديم )) (وجعلنا بينهم وبين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة ).
در حقيقت در ميان آنها و سرزمين مبارك آباديهاى متصل و زنجيره اى وجودداشت , و فاصله اين آبـاديـهـا به اندازه اى كم بود كه از هر يك ديگرى را مى ديدند ـواين است معنى ((قرى ظاهرة )) S( آباديهاى آشكار.
مـنـظور از ((سرزمينهاى مبارك )) ((صنعا)) يا ((مارب )) مى باشد كه هر دو درمنطقه يمن واقع شده است .
ولـى از آنجا كه تنها عمران كافى نيست , و شرط مهم و اساسى آن ((امنيت )) است اضافه مى كند: ((ما در ميان اين آباديها فاصله هاى مناسب و نزديك مقرر كرديم ))(وقدرنا فيهـا السير).
و به آنها گفتيم : ((در ميان اين قريه ها شبها و روزها در امنيت كامل مسافرت كنيد)) (سيروا فيها ليالى واياما آمنين ).
(آيه )ـ اما اين مردم ناسپاس گرفتار غرور و غفلت شدند, از مسير حق منحرف شده و به دستورات الهى بى اعتنا گرديدند.
از جـمله تقاضاهاى جنون آميز آنها اين بود كه از خداوند تقاضا كردند در ميان سفرهاى آنها فاصله افـكـنـد, ((پس گفتند: پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن )) تابينوايان نتوانند دوش به دوش اغنيا سفر كنند! (فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا).
مـنظورشان اين بود كه در ميان اين قريه هاى آباد فاصله اى بيفتد و بيابانهاى خشكى پيدا شود, به ايـن جـهـت كـه اغنيا و ثروتمندان مايل نبودند افراد كم درآمدهمانند آنها سفر كنند, و به هر جا مى خواهند بى زاد و توشه و مركب بروند! گويى سفر از افتخارات آنها و نشانه قدرت و ثروت بود.
به هر حال ((آنها (با اين عملشان ) به خودشان ستم كردند)) (وظلموا انفسهم ).
آرى ! اگـر فـكـر مـى كردند به ديگران ستم مى كردند در اشتباه بودند, خنجرى برداشته بودند و سينه خود را مى شكافتند.
چـه تـعـبـيـر جـالـبـى ! قـرآن به دنبال اين جمله كه درباره سرنوشت دردناك آنهابيان مى كند, مى گويد: چنان آنها را مجازات كرديم , و زندگيشان را در هم پيچيديم كه ((آنها را سرگذشت و داستان و اخبارى براى ديگران قرار داديم ))! (فجعلناهم احاديث ).
آرى ! از آن هـمه زندگانى با رونق و تمدن درخشان و گسترده چيزى جزاخبارى بر سر زبانها, و يـادى در خاطره ها, و سطورى بر صفحات تاريخها باقى نماند, ((و آنها را سخت متلاشى و پراكنده ساختيم )) (ومزقناهم كل ممزق ).
چـنان سرزمين آنها ويران گشت كه براى ادامه زندگى مجبور شدند هر گروهى به سويى روى آورنـدS( آن چـنـان كـه پـراكندگى آنها به صورت ((ضرب المثل )) در آمد كه هرگاه مى خواستند بـگـويـنـد فـلان جمعيت سخت متلاشى شدند, مى گفتند: ((تفرقواايادى سباS( همانند قوم سبا و نعمتهاى آنها پراكنده شده اند))!.
و در پـايـان آيه مى فرمايد: ((در اين ماجرا نشانه هاى عبرتى است براى هرصبركننده شكرگزار)) (ان فى ذلك لا يات لكل صبار شكور).
ايـن بـه خـاطـر آن است كه آنها به واسطه صبر و استقامتشان مركب سركش هوى و هوس را مهار مـى كـنـنـد و در برابر معاصى پرقدرتند, و به خاطر شكرگزاريشان در طريق اطاعت خدا آماده و بيدارند به همين دليل به خوبى عبرت مى گيرند.
(آيه )ـ هيچ كس مجبور به پيروى وسوسه هاى شيطان نيست !.
در ايـنـجـا يـك نوع نتيجه گيرى كلى از داستان ((قوم سبا)) كرده , مى فرمايد: ((به يقين ابليس گـمـان خود را درباره آنها (و هر جمعيتى كه از ابليس پيروى كنند) محقق يافت ))! (ولقد صدق عليهم ابليس ظنه ).
((پـس آنـان هـمـگـى از او پـيـروى كـردنـد جز گروه اندكى از مؤمنان )) (فاتبعوه الا فريقا من المؤمنين ).
يـا بـه تـعـبير ديگر پيش بينى ابليس كه بعد از سرپيچى از سجده براى آدم و طردشدن از درگاه كـبـريايى خداوند گفت : ((به عزتت سوگند كه همه آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد)) درباره اين گروه درست از آب در آمد (نمل /19).
(آيـه )ـ در ايـن آيه در رابطه با وسوسه هاى ابليس و كسانى كه در حوزه نفوذ او قرار مى گيرند, و آنها كه بيرون از اين حوزه اند, به دو مطلب اشاره مى كند,نخست مى گويد: ((شيطان سلطه اى بر آنها نداشت )) و كسى را به پيروى خودنمى تواند مجبور كند (وما كان له عليهم من سلطان ).
قـرآن در جـاى ديگر از گفتار خود شيطان نقل مى كند: ((من سلطه اى بر شمانداشتم جز اين كه شما را دعوت كردم و شما هم دعوت مرا اجابت نموديد(ابراهيم /22).
ولـى پـيـداسـت بـعـد از اجابت دعوت او از ناحيه افراد بى ايمان و هوى پرست او آرام نمى نشيند و پايه هاى سلطه خود را بر وجود آنان مستحكم مى كند.
لـذا در دنـبـالـه آيـه مى افزايد: ((هدف (از آزادى ابليس در وسوسه هايش ) اين بود, كه مؤمنان به آخـرت از افـراد بى ايمان و كسانى كه در شكند شناخته شوند)) (الا لنعلم من يؤمن بالا خرة ممن هو منها فى شك ).
و در پـايان آيه به عنوان يك هشدار به همه بندگان مى گويد: ((و پروردگار توحافظ همه چيز و نگاهبان آن است )) (وربك على كل شى حفيظ).
تـا پيروان شيطان تصور نكنند چيزى از اعمال و گفتار آنها در اين جهان از بين مى رود يا خداوند آن را فراموش مى كند.
(آيـه )ـ بـخـش قـابـل مـلاحـظه اى از آيات اين سوره پيرامون مبدا و معاد واعتقادات حق سخن مى گويد, و از پيوند آنها مجموعه اى از معارف راستين حاصل مى شود.
در ايـنـجـا مـشـركـان را به محاكمه مى كشد, با ضربات كوبنده سؤالات منطقى آنها را به زانو در مى آورد, و بى پايه بودن منطق پوسيده آنها را در زمينه شفاعت بتهاآشكار مى سازد.
مـى فـرمـايد: ((به آنها بگو: كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پندارندبخوانيد)) (قل ادعوا الذين زعمتم من دون اللّه ) اما بدانيد آنها هرگز دعاى شما رااجابت نمى كنند و گرهى از كارتان نمى گشايند.
سپس به دليل اين سخن پرداخته , مى گويد: اين به خاطر آن است كه ((اين معبودهاى ساختگى نه مالك ذره اى در آسمان و زمينند, و نه شركت و نصيبى درخلقت و مالكيت آنها دارند, و نه هيچ يك از آنـهـا يـاور خداوند در آفرينش بوده اند))!(لا يملكون مثقال ذرة فى السموات ولا فى الا رض وما لهم فيهما من شرك وما له منهم من ظهير).
واجب الوجود يكى است , و بقيه همه ممكن الوجود و وابسته به اويند, كه اگر لحظه اى نظر لطفش از آنها برداشته شود راهى ديار عدم مى شوند ((اگر نازى كنديك دم , فرو ريزند قالبها))!.
(آيه )ـ در اينجا فورا اين سؤال به ذهن مى آيد كه اگر چنين است پس مساله ((شفاعت )) شفيعان چه مى شود؟.
در اين آيه به پاسخ اين سؤال پرداخته , چنين مى گويد: اگر شفيعانى در درگاه خدا وجود دارند آن هـم بـه اذن و فـرمـان اوسـت , زيـرا: ((هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كه اذن داده فايده ندارد)) (ولا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له ). بـنـابـرايـن , بـهانه بت پرستان براى پرستش بتها كه مى گفتند: ((اينها شفيعان ما نزدخدايند))! (يونس /18) به اين وسيله قطع مى شود, چرا كه خدا هرگز اجازه شفاعتى به آنها نداده است .
بـعـد از ايـن جـمـلـه چـنـين مى گويد: در آن روز اضطراب و وحشتى بر دلها چيره مى شود هم شـفاعت كنندگان و هم شفاعت شوندگان غرق در اضطراب مى شوند, ودر انتظار اين هستند كه بـبينند خداوند به چه كسانى اجازه شفاعت مى دهد؟ ودرباره چه كسانى ؟ و اين حالت اضطراب و نگرانى همچنان ادامه مى يابد ((تا زمانى كه فزع و اضطراب از دلهاى آنها زايل گردد)) و فرمان از ناحيه خدا صادر شود (حتى اذا فزع عن قلوبهم ).
ايـنـجـاسـت كـه هـر دو گروه رو به يكديگر مى كنند و از هم ((مى پرسند (يامجرمان از شافعان مى پرسند) پروردگار شما چه دستورى داد))؟ (قالوا ماذا قال ربكم ).
در پاسخ ((مى گويند: خداوند حق را بيان كرد)) (قالوا الحق ).
و ((حق )) چيزى جز اجازه شفاعت درباره آنها كه رابطه خود را بكلى از درگاه خدا قطع نكرده اند نمى باشد.
و در پايان آيه اضافه مى كند: ((و اوست خداوند بلندمقام و بزرگ مرتبه )) (وهوالعلى الكبير).
در حقيقت آنها مى گويند: چون خداوند على و كبير است هر دستورى مى دهد عين واقعيت و هر واقعيتى منطبق بر دستور اوست .
(آيه )ـ در اين آيه از طريق ديگرى براى ابطال عقائد مشركان وارد مى شود ومساله ((رازقيت )) را بـعـد از مـسـاله ((خالقيت )) عنوان مى كند, مى گويد: ((بگو: چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد)) و بركات آن را در اختيارتان مى گذارد؟!(قل من يرزقكم من السموات والا رض ).
بـديـهى است هيچ كس از آنها نمى توانست بگويد اين بتهاى سنگى و چوبى باران را از آسمان نازل مى كنند, گياهان را از زمين مى رويانند.
جالب اين كه بدون آن كه در انتظار پاسخ آنها باشد بلافاصله مى فرمايد:((بگو: اللّه )) (قل اللّه ).
در پايان آيه اشاره به مطلبى مى كند كه خود مى تواند پايه دليلى را تشكيل دهد, دليلى واقع بينانه و تـوام با نهايت انصاف و ادب , به گونه اى كه طرف از مركب لجاج و غرور پايين آيد, و به انديشه و فكر بپردازد, مى گويد: ((مسلما ما يا شما برهدايت يا ضلالت آشكارى هستيم ))! (وانا او اياكم لعلى هدى اوفى ضلا ل مبين ).
اشـاره بـه اين كه عقيده ما و شما با هم تضاد روشنى دارد, بنابراين ممكن نيست هر دو حق باشد, چرا كه جمع بين نقيضين و ضدين امكان ندارد.
(آيـه )ـ ايـن آيـه بـاز همان استدلال را به شكل ديگرى ـو با همان لحن منصفانه اى كه خصم را از مـركـب لـجـاجـت و غـرور فـرود آوردـ ادامه مى دهد,مى گويد: ((بگو: شما مسؤول گناهان ما نـيـستيد, و ما نيز در برابر اعمال شما مسؤول نخواهيم بود)) (قل لا تسئلون عما اجرمنا ولا نسئل عما تعملون ).
عـجـيب اين كه در اينجا پيامبر(ص ) مامور است در مورد خودش تعير به ((جرم )) كند, و در مورد مـخـالـفان تعبير به كارهايى كه انجام مى دهند! و به اين ترتيب اين حقيقت را روشن سازد كه هر كس بايد پاسخگوى اعمال و كردار خويش باشد,چرا كه نتايج اعمال هر انسانى چه زشت و چه زيبا به خود او مى رسد.
(آيـه )ـ اين آيه در حقيقت بيان نتيجه دو آيه قبل است , زيرا هنگامى كه به آنها اخطار كرد كه يكى از مـا دو گـروه بـر حـق و ديـگـرى بـر باطليم , و نيز اخطار كرد كه هركدام از ما مسؤول اعمال خويشتن هستيم , به بيان اين حقيقت مى پردازد كه چگونه به وضع همگى رسيدگى مى شود.
مـى فرمايد: ((به آنها بگو: پروردگار ما همه ما را در روز رستاخيز جمع مى كند,سپس در ميان ما بـه حق داورى مى كند)) و ما را از يكديگر جدا مى سازد, تاهدايت شدگان از گمراهان بازشناخته شوند, و هركدام به نتيجه اعمالشان برسند(قل يجمع بيننا ربنا ثم يفتح بيننا بالحق ).
اگر مى بينيد امروز همه با هم آميخته اند و هركسى ادعا مى كند من برحقم واهل نجاتم , اين وضع بـراى هـمـيـشـه ادامـه پيدا نخواهد كرد, و روز جدايى صفوف سرانجام فرا خواهد رسيد, چرا كه ((ربوبيت )) پروردگار چنين اقتضا مى كند كه ((سره ))از ((ناسره )) و ((خالص )) از ((ناخالص )) و ((حق )) از ((باطل )) سرانجام جدا شوند, و هركدام در بستر خويش قرار گيرند.
اكنون بينديشيد در آن روز چه خواهيد كرد؟ و در كدامين صف قرار خواهيدگرفت ؟ و آيا پاسخى براى سؤالات پروردگار در آن روز آماده كرده ايد؟.
در پايان آيه براى اين كه روشن سازد اين كار قطعا شدنى است مى افزايد:((اوست داور و جداكننده آگاه )) (وهو الفتاح العليم ).
ايـن دو نـام كـه از اسـمـاالـحـسنى الهى است , يكى اشاره به قدرت او بر مساله جداسازى صفوف مى كند, و ديگرى به علم بى پايان او, چرا كه جداساختن صفوف حق و باطل از يكديگر بدون اين دو ممكن نيست .
(آيه )ـ در اين آيه كه پنجمين فرمان به پيامبر(ص ) مى باشد بار ديگر به مساله توحيد كه سخن را از آن آغاز كرده بود باز مى گردد و با اين مساله بحث راخاتمه مى دهد.
مـى فـرمـايد: ((بگو: كسانى را كه به عنوان شريك به خداوند ملحق ساخته ايدبه من ارائه دهيد)) (قل ارونى الذين الحقتم به شركا).
لـذا بـه دنـبـال اين جمله با يك كلمه خط بطلان بر همه اين اوهام كشيده مى گويد: ((نه هرگز چنين نيست ))! (كلا ).
ايـنـهـا هـرگز ارزش معبود بودن را ندارند, و در اين پندارهاى شما چيزى ازواقعيت نيست , بس است بيدار شويد.
و سرانجام براى تاكيد و تحكيم اين سخن مى گويد: ((بلكه تنها اوست خداوند عزيزو حكيم )) (بل هواللّه العزيز الحكيم ).
عـزت و شـكست ناپذيريش ايجاب مى كند كه در حريم ربوبيتش كسى راه نيابد, و حكمتش اقتضا مى كند كه اين قدرت را به جا صرف كند.
(آيـه )ـ تو مبعوث براى همه جهانيان هستى ! اين آيه سخن از نبوت پيامبراسلام (ص ) مى گويد, و آيات بعد از آن پيرامون معاد بحث مى كند.
نخست به وسعت دعوت پيامبر(ص ) و عموميت نبوت او به همه انسانهااشاره كرده , مى گويد: ((و مـا تـو را نـفـرسـتاديم مگر براى همه مردم جهان در حالى كه همگان را به پاداشهاى بزرگ الهى بـشـارت مـى دهـى , و از عذاب الهى انذار مى كنى ,ولى بيشتر مردم از اين معنى بى خبرند)) (وما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا ونذيراولكن اكثر الناس لا يعلمون ).
(آيـه )ـ از آنـجـا كـه در آيـات قـبـل به اين معنى اشاره شده بود كه خداوندهمه مردم را در روز رسـتـاخـيـز جمع كرده و ميان آنها داورى مى كند, در اين آيه سؤالى از ناحيه منكران معاد به اين صـورت نـقـل مى كند: ((آنها مى گويند: اگر راست مى گوييد اين وعده رستاخيز در چه زمانى است ))؟! (ويقولون متى هذا الوعدان كنتم صادقين ).
(آيـه )ـ ولـى قـرآن هـمـواره از پاسخ صريح به اين مطلب و تعيين زمان وقوع رستاخيز خوددارى مى كند و تاكيد مى كند اين از امورى است كه علم آن مخصوص خداست , و احدى جز او از آن آگاه نيست .
ايـن آيـه همين معنى را با عبارت ديگرى بازگو كرده , مى فرمايد: ((بگو: وعده شما روزى خواهد بـود كـه نـه سـاعتى از آن تاخير خواهيد كرد, و نه ساعتى بر آن پيشى خواهيد گرفت )) (قل لكم ميعاد يوم لا تستاخرون عنه ساعة ولا تستقدمون ).
ايـن مـخـفـى مـانـدن تاريخ قيام قيامت ـحتى بر شخص پيامبر اسلام (ص ) ـبه خاطر آن است كه خـداونـد مى خواهد مردم يك نوع آزادى عمل توام با حالت آماده باش دائمى داشته باشند, چرا كه اگـر تـاريـخ قـيـامت تعيين مى شد هرگاه زمانش دور بود همه در غفلت و غرور و بى خبرى فرو مى رفتند, و هرگاه زمانش نزديك بودممكن بود آزادى عمل را از دست بدهند و اعمالشان جنبه اضطرارى پيدا كند, و درهر دو صورت هدفهاى تربيتى انسان عقيم مى ماند.
(آيه )ـ به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون موضعگيرى مشركان در برابر مساله معاد بود در ايـنـجا بعضى از صحنه هاى دردناك معاد را براى آنهامجسم مى سازد تا به سرانجام كار خويش واقف گردند.
نخست مى گويد: ((كافران گفتند: ما هرگز به اين قرآن و كتابهاى آسمانى ديگرى كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد)) (وقال الذين كفروا لن نؤمن بهذاالقرآن ولا بالذى بين يديه ).
انـكـار ايمان نسبت به كتب انبياى پيشين شايد به اين منظور بوده كه قرآن روى اين مطلب تكيه مـى كـنـد كـه نشانه هاى پيامبر اسلام (ص ) در تورات و انجيل به وضوح آمده است , آنها براى نفى نبوت پيامبر اسلام كتب آسمانى ديگر را نيز نفى مى كنند.
سپس به وضع آنها در قيامت پرداخته روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده ,مى گويد: ((اگر ببينى هـنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان (براى حساب و دادرسى ) نگه داشته شده اند در حـالى كه هركدام گناه خود را به گردن ديگرى مى اندازد)) از وضع آنها تعجب مى كنى (ولو ترى اذ الظالمون موقوفون عندربهم يرجع بعضهم الى بعض القول ).
در اين حال ((مستضعفان به مستكبران مى گويند: اگر شما نبوديد ما مؤمن بوديم )) (يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لولا انتم لكنا مؤمنين ).
آنـهـا مـى خـواهـنـد بـه اين وسيله تمام گناهان خويش را بر گردن اين ((مستكبران ))بى رحم بيندازند, هر چند در دنيا حاضر نبودند چنين برخورد قاطعى با آنهاداشته باشند.
(آيـه )ـ ولـى مستكبران خاموش نمى مانند و ((در پاسخ به مستضعفين مى گويند: آيا ما شما را از طـريق هدايت باز داشتيم بعد از آن كه هدايت به سراغ شماآمد)) و به قدر كافى اتمام حجت شد و پـيـامبران گفتنى ها را گفتند (قال الذين استكبروا للذين استضعفوا انحن صددناكم عن الهدى بعد اذ جاكم ).
نـه مـا مـسؤول نيستيم , ((بلكه خود شما گنهكار بوديد)) (بل كنتم مجرمين ) كه باداشتن آزادى اراده تـسـلـيم سخنان بى اساس ما شديد, به كفر و الحاد روى آورديد و سخنان منطقى انبيا را به دست فراموشى سپرديد.
(آيـه )ـ ((و مـستضعفان به مستكبران مى گويند: وسوسه هاى فريبكارانه شما در شب و روز (مايه گـمـراهى ما شد) هنگامى كه به ما دستور مى داديد كه به خداوند كافر شويم و همتايانى براى او قـرار دهـيم ))! (وقال الذين استضعفوا للذين استكبروا بل مكرالليل والنهار اذ تامروننا ان نكفر باللّه ونجعل له انددا).
درسـت اسـت كـه مـا در پذيرش آزاد بوديم و مقصر و گنهكار, ولى شما هم به عنوان عامل فساد مـسؤوليد و گنهكار, بلكه سنگ اول به دست ناپاك شما گذاشته شد, بخصوص اين كه همواره از موضع قدرت با ما سخن مى گفتيد.
لذا هر دو گروه از كرده خود پشيمان مى شوند, مستكبران از گمراه ساختن ديگران و مستضعفان از پـذيـرش بـى قيد و شرط اين وسوسه هاى شوم , ((اما هنگامى كه عذاب الهى را مى بينند ندامت خـود را كـتـمـان مى كنند (مبادا بيشتر رسوا شوند) وما غل و زنجير بر گردن كافران مى نهيم )) (واسروا الندامة لما راوا العذاب وجعلناالا غلا ل فى اعناق الذين كفروا).
آرى ! آنـهـا هـر وقـت در دنيا به اشتباه خود پى مى بردند و نادم مى شدندشجاعت اظهار ندامت را نداشتند, و همين خصيصه اخلاقى خود را در قيامت نيزبه كار مى گيرند اما چه سود؟.
به هر حال اينها نتيجه اعمال خودشان است كه از پيش فراهم ساخته اند ((آياآنها جزايى جز اعمالى كه انجام مى دادند دارند))؟! (هل يجزون الا ما كانوا يعملون ).
آرى ! اين اعمال و كردار كفار و مجرمين است كه به صورت زنجيرهاى اسارت بر گردن و دست و پاى آنها گذارده مى شود.
(آيـه )ـ از آنـجـا كـه در آيات گذشته سخن از اغواگرى مستكبران بود دراينجا گوشه اى از اين اغواگرى را منعكس مى سازد, مى گويد: ((و ما هرگز در هيچ شهر و ديارى پيامبر انذاركننده اى نفرستاديم مگر اين كه مترفين (همان متنعمان مغرور و مست نعمت ) مى گفتند: ما به آنچه شما بـه آن فـرسـتاده شده ايد كافريم )) وآنچه را نامش پيام الهى مى نهيد قبول نداريم (وما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون ).
نـه تـنـهـا در بـرابر انبيا كه در برابر هر قدم اصلاحى از ناحيه هر دانشمند مصلح وعالم مجاهدى برداشته شود اين گروه سر به مخالفت بر مى دارند.
(آيـه )ـ مـال و فرزند دليل قرب به خدا نيست ! اين آيه به منطق پوشالى آنها كه در هر زمانى براى اثـبات برترى خود به آن متوسل مى شدند و به اغفال عوام مى پرداختند اشاره كرده , مى گويد: ((و آنها گفتند: ما از همه ثروتمندتر وپراولادتريم )) (وقالوا نحن اكثر اموالا واولا دا).
خـداونـد بـه مـا محبت دارد هم اموال فراوان در اختيار ما نهاده , و هم نيروى انسانى بسيار, و اين دلـيـل بر لطف او در حق ما و نشانه مقام و موقعيت ما در نزداوست ((و ما (نور چشمى ها) هرگز مجازات نخواهيم شد))! (وما نحن بمعذبين ).
اگـر مـا مـطـرود درگاه او بوديم اين همه نعمت چرا به ما مى داد؟ خلاصه آبادى دنياى ما دليل روشنى بر آبادى آخرت ماست !.
(آيـه )ـ ايـن آيـه ايـن مـنـطق پوشالى و عوام فريبانه را به عاليترين وجهى پاسخ مى دهد و در هم مى كوبد, روى سخن را به پيامبر(ص ) كرده , مى فرمايد: ((به آنها بگو: پروردگار من روزى را براى هـر كـس بـخـواهـد گسترش مى دهد, و (براى هركس بخواهد) سخت مى گيرد)) (قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشا ويقدر) و اينهاهمه طبق مصالحى است كه براى آزمون خلق و نظام زندگى انسان لازم مى داند وربطى به قدر و مقام در درگاه خدا ندارد.
بنابراين هرگز نبايد وسعت روزى را دليل بر سعادت , و تنگى روزى را دليل بر شقاوت شمرد ((اما اكـثر مردم از اين واقعيت بى خبرند)) (ولكن اكثر الناس لا يعلمون ) البته اكثريت ناآگاه و بى خبر چنين هستند.
(آيه )ـ سپس با صراحت بيشترى همين معنى را تعقيب كرده , مى گويد: ((هرگزچنان نيست كه اموال و اولادتان شما را نزد ما مقرب سازد)) (وما اموالكم ولا اولا دكم بالتى تقربكم عندنا زلفى ).
ايـن سـخـن بدان معنى نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش لازم براى زندگى بردارد, بلكه هـدف ايـن اسـت كه داشتن امكانات اقتصادى و نيروى انسانى فراوان هرگز معيار ارزش معنوى انسانها در پيشگاه خدا نمى شود.
سـپـس بـه مـعـيار اصلى ارزشهاى انسانها و آنچه مايه تقرب به درگاه خدامى شود پرداخته و به صـورت يك استثنا مى گويد: ((مگر كسانى كه ايمان آورند وعمل صالح انجام دهند كه براى آنها در بـرابـر اعمالشان پاداش مضاعف است , وغرفه هاى بهشتى در نهايت امنيت به سر مى برند)) (الا من آمن وعمل صـالحافاولئك لهم جزا الضعف بما عملوا وهم فى الغرفات آمنون ).
بنابراين تمام معيارها به اين دو امر باز مى گردد ((ايمان )) و عمل ((صالح )).
ايـنجاست كه قرآن با صراحت بى نظيرش قلم بطلان بر تمام پندارهاى انحرافى و خرافى در زمينه عوامل قرب به پروردگار كشيده .
(آيـه )ـ در ايـن آيـه گـروه مقابل آنها را توصيف كرده , مى گويد: ((اما آنها كه براى انكار و ابطال آيات ما تلاش و كوشش مى كنند (نه خود ايمان دارند و نه اجازه مى دهند ديگران در راه حق گام نـهـنـد) در حـالى كه چنين مى پندارند كه مى توانند ازچنگال قدرت ما فرار كنند, آنها در عذاب دردنـاك روز قـيـامـت احـضـار مـى شوند))(والذين يسعون فى آياتنا معاجزين اولئك فى العذاب محضرون ).
آنـهـا همان كسانى هستند كه با استفاده از اموال و اولاد و نفرات خود به تكذيب انبيا پرداخته و به وسوسه خلق خدا مشغول شدند.
(آيـه )ـ بـيزارى معبودان از عابدان : بار ديگر در اينجا به پاسخ گفتار آنها كه اموال و اولاد خود را دلـيـل بر قرب خويش در درگاه خداوند مى پنداشتند بازمى گردد, و به عنوان تاكيد مى گويد: ((بـگـو: پروردگار من روزى را براى هر كس ازبندگانش بخواهد گسترده يا محدود مى كند)) (قل ان ربى يبسط الرزق لمن يشامن عباده ويقدر له ).
سـپـس مـى افـزايـد: ((آنـچـه را در راه خدا انفاق كنيد خداوند جاى آن راپر مى كند و او بهترين روزى دهندگان است )) (وما انفقتم من شى فهو يخلفه وهوخير الرازقين ).
در روايـتـى از پـيغمبر(ص ) مى خوانيم : ((كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود)).
امـا مـسـاله مهم اين است كه انفاق از اموال حلال و مشروع باشد كه خدا غيرآن را قبول نمى كند وبركت نمى دهد.
گرچه محتواى اين آيه تاكيد بر مطلب گذشته است ولى از دو جهت تازگى دارد:.
نخست اين كه آيه 37 كه مفهوش همين مفهوم بود بيشتر ناظر به اموال واولاد كفار بود در حالى كه اين آيه ناظر به مؤمنان است .
ديـگر اين كه آيه قبل وسعت و تنگى معيشت را درباره دو گروه مختلف بيان مى كرد در حالى كه اين آيه ممكن است اشاره به دو حالت مختلف از يك انسان باشد كه گاه روزيش گسترده و گاه تنگ و محدود است .
(آيه )ـ و از آنجا كه اين گروه از ثروتمندان ظالم و طاغى در زمره مشركان بودند و ادعا مى كردند كه ما فرشتگان را مى پرستيم و آنها شفيعان ما در قيامت هستند, قرآن به پاسخ اين ادعاى بى اساس نـيـز پـرداخـتـه چـنـيـن مـى گـويـد: ((و بـه خـاطـربـياور روزى راكه خداوند همه آنها (چه عـبادت كنندگان و چه عبادت شوندگان ) رامحشور مى كند, سپس فرشتگان را مخاطب ساخته مـى گـويـد: آيـا اينها شما را عبادت مى كردند))؟! (ويوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملا ئكة اهؤلا اياكم كانوا يعبدون ).
هـدف از سـؤال فـوق اين است كه از بيان فرشتگان حقايق گفته شود, تااين گروه عبادت كننده سرافكنده و شرمنده شوند, و بدانند آنها از عمل اينها كاملابيزارند.
(آيـه )ـ اكـنـون بـبينيم ((فرشتگان )) در پاسخ سؤال پروردگار چه مى گويند؟ آنهاجامعترين و مـؤدبـانـه تـريـن پاسخ را انتخاب كرده چنين ((عرض مى كنند: منزهى تو اى پروردگار!)) از اين نسبتهاى ناروا كه به ساحت مقدست داده اند (قالوا سبحانك ).
مـا بـه هـيـچ وجـه با اين گروه ارتباط نداشته ايم ((تنها تو ولى ما هستى به آنها))(انت ولينا من دونهم ).
آنـها ما را پرستش نمى كردند ((بلكه جن را مى پرستيدند و اكثرشان به جنيان ايمان داشتند)) (بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مؤمنون ).
مـنـظـور از ((جـن )) شـيطان و ساير موجودات خبيثى است كه بت پرستان را به اين عمل تشويق مـى كـردنـد, بـنـابراين مراد از عبادت جن همان اطاعت و پيروى ازفرمان و پذيرش وسوسه هاى آنهاست .
(آيـه )ـ بـه ايـن تـرتـيب اميد مشركان در آن روز به نوميدى كامل تبديل مى شود و به وضوح اين حـقـيـقـت بـراى آنـها روشن مى گردد كه معبودان آنهاكوچكترين گرهى از كارشان نخواهند گشود, بلكه از آنان متنفر و بيزارند.
لذا در اين آيه به عنوان يك نتيجه گيرى پرمعنى مى گويد: ((پس امروز هيچ يك از شما نسبت به ديگرى مالك سود و زيانى نيست )) (فاليوم لا يملك بعضكم لبعض نفعا ولا ضرا).
بنابراين نه فرشتگان كه ظاهرا معبود آنها بودند مى توانند شفاعتى كنند, و نه آنها نسبت به يكديگر مى توانند كمكى انجام دهند.
اينجاست كه ((به اين ظالمان مى گوييم : بچشيد عذاب آتشى را كه آن را تكذيب مى كرديد)) (ونقول للذين ظلموا ذوقوا عذاب النار التى كنتم بها تكذبون ).
(آيه )ـ با كدام منطق آيات ما را انكار مى كنند؟.
آيـات گـذشـته از وضع مشركان و افراد بى ايمان در قيامت سخن مى گفت , دراينجا بار ديگر به وضـع آنـها در اين دنيا پرداخته عكس العمل آنان را در برابر شنيدن قرآن بازگو مى كند, تا روشن شود آن سرنوشت شوم در قيامت معلول اين موضعگيرى غلط در مقابل آيات الهى در دنياست .
نـخست مى گويد: ((هنگامى كه آيات روشنگر ما بر آنها خوانده مى شودمى گويند: اين مرد فقط مى خواهد شما را از آنچه نياكانتان پرستش مى كردند بازدارد)) (واذا تتلى عليهم آياتنا بينات قالوا ماهذا الا رجل يريد ان يصدكم عما كان يعبد آباؤكم ).
اين نخستين عكس العمل آنها در برابر اين ((آيات بينات )) است كه به منظورتحريك حس عصبيت در اين قوم متعصب مطرح مى كردند.
سـپـس دومـيـن گـفتارى را كه براى ابطال دعوت پيامبر(ص ) مطرح مى ساختندبيان مى كند, مـى فـرمـايـد: ((و آنها مى گويند: اين (قرآن ) جز دروغ بزرگى كه به خدابسته شده چيز ديگرى نيست ))! (قالوا ما هذا الا افك مفترى ).
و بـالاخـره سـومـيـن اتهامى را كه به پيامبر(ص ) بستند تهمت ((سحر)) بود,چنانكه در پايان آيه مى خوانيم : ((كسانى كه كافر شدند هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند: اين چيزى جز سحر آشكار نيست ))! (وقال الذين كفروا للحق لما جاهم ان هذا الا سحر مبين ).
(آيـه )ـ قرآن در اين آيه بر تمام ادعاهاى آنها خط بطلان مى كشد, هرچندناگفته بطلانش روشن اسـت , تمام ادعاهاى واهى آنها را با يك جمله پاسخ مى دهد,مى گويد: ((ما قبلا چيزى از كتابهاى آسـمانى را به آنها نداده ايم كه آن را بخوانند (وبراساس آن به انكار دعوت تو بپردازند) و قبل از تو هيچ پيامبرى براى آنها نيزنفرستاديم )) (وما آتيناهم من كتب يدرسونها وما ارسلنا اليهم قبلك من نذير).
اشـاره بـه ايـن كـه ايـن ادعـاها از كسى قابل طرح است كه قبلا پيامبرى به سراغ او آمده و كتاب آسمانى براى او آورده و محتواى دعوت تازه را با آن مخالف مى بيندو به تكذيب بر مى خيزد.
امـا كـسـى كـه تنها به اتكا فكر خود ـبدون هيچ گونه وحى آسمانى ـ و با نداشتن بهره اى از علم , خرافاتى به هم بافته حق ندارد چنين قضاوت كند.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه ايـن گـروه سـركـش را بـا بـيانى مؤثر و گويا مورد تهديد قرارداده , چنين مـى گـويـد: ((كـسـانى كه قبل از اينها بودند نيز آيات الهى را تكذيب كردند))(وكذب الذين من قبلهم ).
((در حـالـى كـه ايـنـهـا (از نـظـر قـوت و قـدرت حتى ) به يك دهم آنچه به اقوام پيشين داديم نمى رسند)) (وما بلغوا معشار ما آتيناهم ).
امـا ببينيد سرنوشت آنها به كجا رسيد؟ آرى ((آنها رسولان مرا تكذيب كردند,پس بنگريد مجازات من نسبت به آنها چگونه بود))؟! (فكذبوا رسلى فكيف كان نكير).
شـهـرهـاى ويران شده آنها در زير ضربات كوبنده مجازات الهى در نزديكى شما و در مسيرتان به سـوى شـام قرار دارد, آنها را آيينه عبرت بگيريد, كه نه سنت الهى تغييرپذير است و نه شما از آنها برتريد!.
(آيه )ـ انقلاب فكرى ريشه هر انقلاب اصيل : در اين آيه و آيات آينده كه بحثهاى اواخر اين سوره را تـشـكيل مى دهد بار ديگر به پيامبر اسلام (ص ) دستورمى دهد كه آنها را با دلائل مختلف به سوى حق دعوت كند, واز گمراهى باز دارد.
نـخـسـت به خمير مايه همه تحولات و دگرگونيهاى اجتماعى و اخلاقى وسياسى و اقتصادى و فـرهنگى اشاره كرده , و در جمله هايى بسيار كوتاه و پرمحتوامى گويد: ((به آنها بگو: من تنها شما را بـه يـك چيز اندرز مى دهم , و آن اين كه براى خدا قيام كنيدS( دو نفر, دو نفر, يا يك نفر, يك نفر, سپس انديشه كنيد)) (قل انمااعظكم بواحدة ان تقوموا للّه مثنى وفرادى ثم تتفكروا).
يـعـنى در همه چيز, در زندگى معنوى , در زندگى مادى , در مسائل مهم , درمسائل كو چك , و خـلاصـه در هر كار بايد نخست انديشه كرد, ولى از همه مهمتر,انديشه براى پيدا كردن پاسخ اين چهار سؤال است :.
از كجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود؟ به كجا مى روم ؟ و اكنون در كجا هستم ؟.
((اين دوست و همنشين شما (محمد) هيچ گونه انحراف فكرى و جنون ندارد)) (ما بصاحبكم من جنة ).
بلكه ((او فقط بيم دهنده شماست در برابر عذاب شديد الهى )) (ان هو الا نذير لكم بين يدى عذاب شديد).
آيه فوق عصاره دين و خمير مايه تكامل و پيشرفت انسان را همين انديشه وتفكر مى داند.
(آيه )ـ در آيه قبل سخن از دعوت به تفكر, و نفى هرگونه عدم تعادل روحى از پيامبر(ص ) بود در اين آيه سخن از عدم مطالبه اجر و مزد در برابررسالت است .
مـى گـويـد: ((بگو: هر اجر و پاداشى از شما خواستم براى شماست )) (قل مـاسالتكم من اجر فهو لكم ).
((اجر و پاداش من تنها بر خداوند است )) (ان اجرى الا على اللّه ).
من شما را دعوت به تفكر كردم , اكنون بينديشيد, چه چيز سبب شده كه من شما را از عذاب شديد الهى انذار كنم ؟ چه سود مادى از اين كار عائد من مى شود؟.
مـن اصـولا از شـمـا اجر و پاداشى نخواسته ام , و اگر مى بينيد من در بعضى ازسخانم كه از سوى پـروردگـار آورده ام بـه شما گفته ام : ((من از شما پاداشى نمى طلبم جز دوستى خويشاوندانم )) (شـورى /23) اين نيز سودش به خود شما بازگشت مى كندچرا كه مودت ذى القربى بازگشت به مـسـاله ((امامت و ولايت )) و ((تداوم خط نبوت ))است كه آن نيز براى ادامه هدايت شما ضرورى است .
و در پايان آيه مى فرمايد: ((و او بر هر چيز شاهد و گواه است )) (وهو على كل شى شهيد).
اگر من پاداشم را از او مى خواهم به خاطر آن است كه او از همه اعمال و نيات من آگاه است .
(آيـه )ـ باتوجه به آنچه پيرامون حقانيت دعوت پيامبر(ص ) گفته شد, دراين آيه مى گويد: قرآن واقعيتى است انكارناپذير كه از ناحيه خدا بر قلب پيامبر القاشده است (( بگو: پروردگار من حق را مى افكند كه او علا م الغيوب است و از تمام اسرار نهان آگاه است )) (قل ان ربى يقذف بالحق علا م الغيوب ).
مـنـظور افكندن ((حق )) يعنى كتب آسمانى و وحى الهى بر قلوب انبيا وفرستادگان پروردگار است و اين بى شباهت به حديث معروف ((العلم نور يقذفه اللّه فى قلب من يشاS( ((علم نورى است كه خداوند به دلهاى كسانى كه بخواهد وشايسته ببيند مى افكند)) نيست .
(آيـه )ـ سـپـس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((بگو: حق آمد و باطل (كارى از آن ساخته نيست و) نمى تواند آغازگر چيزى باشد و نه تجديدكننده آن )) (قل جا الحق وما يبدئ الباطل وما يعيد).
و به اين ترتيب در برابر حق هيچ گونه نقشى نخواهد داشت , نه يك نقش جديد و آغازگر و نه يك نـقـش تـكرارى چرا كه نقشه هايش نقش بر آب است ودرست به همين دليل نمى تواند نور حق را بپوشاند و اثر آن را از خاطره ها بزدايد.
(آيـه )ـ سپس براى اين كه روشن سازد كه آنچه مى گويد از سوى خداست , و هر هدايتى از ناحيه اوسـت , و در وحـى الـهـى هـرگز خطايى رخ نمى دهد,مى افزايد: ((بگو: اگر من گمراه شوم از ناحيه خويشتن گمراه مى شوم , و اگر هدايت يابم به وسيله آنچه پروردگارم به من وحى مى كند هدايت مى يابم )) (قل ان ضللت فانما اضل على نفسى وان اهتديت فبما يوحى الى ربى ).
يـعـنـى مـن نـيز اگر به حال خود بمانم گمراه مى شوم , چرا كه پيدا كردن راه حق از ميان انبوه بـاطـلـها جز به مدد پروردگار ممكن نيست , و نور هدايتى كه هيچ گمراهى در آن راه ندارد نور وحى اوست .
به هر حال جايى كه پيامبر با تمام علم و آگاهيش بدون هدايت الهى به جايى نرسد تكليف ديگران روشن است .
و در پايان آيه مى افزايد: ((او شنوا و نزديك است )) (انه سميع قريب ).
مبادا فكر كنيد سخنان ما و شما را نمى شنود!.
(آيه )ـ آنها راه فرار ندارند: در اينجا با توجه به بحثهايى كه پيرامون مشركان لجوج در آيات پيشين گـذشـت , روى سـخن را بار ديگر به پيامبر(ص ) كرده ,حال اين گروه را به هنگام گرفتارى در چـنـگـال عـذاب الـهى مجسم مى سازد كه چگونه آنها پس از گرفتارى به فكر ايمان مى افتند اما ايمانشان سودى نخواهدداشت .
مـى فـرمايد: ((اگر ببينى هنگامى كه فريادشان بلند مى شود اما نمى توانند فراركنند, و از چنگال عـذاب الـهى بگريزند, و آنها را از مكان نزديكى مى گيرند)) و گرفتارمى سازند از بيچارگى آنها تعجب خواهى كرد (ولو ترى اذ فزعوا فلا فوت واخذوامن مكان قريب ).
ايـن فـرياد و فزع و بيتابى مربوط به دنيا و عذاب استيصال , و يا لحظه جان دادن است , چرا كه در آخـرين آيه همين سوره مى گويد: ((ميان آنها و آنچه موردعلاقه آنها بود جدايى افكنده مى شود, همان گونه كه قبل از آن درباره گروههاى ديگرى از كفار اين عمل انجام گرفت )).
مـنـظـور از جـمـلـه ((اخـذوا مـن مكان قريب )) اين است كه اين افراد بى ايمان وستمگر نه تنها نمى توانند از حوزه قدرت خدا فرار كنند بلكه خدا آنها را از جايى گرفتار مى كند كه بسيار به آنها نزديك است !.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه حـال آنـهـا را بـه هـنـگام گرفتار شدن در چنگال مجازات الهى بيان كرده , مى فرمايد: ((آنها مى گويند: ما به آن (قرآن و آورنده اش و مبدا ومعاد) ايمان آورديم )) (وقالوا آمنا به ).
((ولى چگونه آنها مى توانند از آن فاصله دور دسترسى به آن پيدا كنند))؟!(وانى لهم التناوش من مكان بعيد).
آرى ! بـا فرا رسيدن مرگ و عذاب استيصال درهاى بازگشت بكلى بسته مى شود, و ميان انسان و جـبـران خلاف كاريهاى گذشته گويى سد محكمى ايجادمى گردد, به همين دليل اظهار ايمان در آن هنگام گويى از نقطه دور دستى انجام مى گيرد.
اصولا چنين ايمانى كه جنبه اضطرارى دارد, ارزشى ندارد.
(آيـه )ـ آنـها چگونه مى توانند در اين لحظه اى كه همه چيز پايان گرفته درمقام جبران خطاهاى خـويـش بـرآيند و ايمان بياورند ((در حالى كه پيش از آن (درهمان حالتى كه در نهايت اختيار و آزادى اراده بودند) به آن كافر شدند))؟! (وقدكفروا به من قبل ).
نـه تنها كافر شدند بلكه انواع اتهامات را به پيامبر اسلام و تعليمات او بستند و((درباره جهان غيب (عـالـم ماوراطبيعت , و قيامت و نبوت پيامبر) داوريهاى نادرستى مى كردند و از نقطه دوردستى نسبتهايى به آن مى دادند)) (ويقذفون بالغيب من مكان بعيد).
(آيـه )ـ سـپـس مى افزايد: ((سرانجام ميان آنها و آنچه مورد علاقه آنان بود(بوسيله مرگ ) جدايى افـكـنده مى شود, همان گونه كه با گروههاى مشابه آنها از قبل چنين عمل شد)) (وحيل بينهم وبين ما يشتهون كما فعل باشياعهم من قبل ).
در يـك لحظه دردناك تمام اموال و ثروتها, تمام كاخها و مقامها, و تمام آرزوهاى خود را مى بينند كـه از آنـهـا جـدا مـى شود, آنهايى كه سخت به يك درهم ودينار چسبيده بودند و دل از كمترين امـكـانات مادى بر نمى كندند چه حالى خواهندداشت در آن لحظه كه بايد با همه آن يكباره وداع گويند, و چشم بپوشند, و به سوى آينده اى تاريك و وحشتناك گام بردارند؟.
بالاخره در آخرين جمله مى گويد: علت همه اين مسائل آن است كه ((آنهاپيوسته در حال شك و ترديد به سر مى بردند)) و طبعا چنين سرنوشتى در انتظار آنهابود (انهم كانوا فى شك مريب ).
((پايان سوره سبا)).