بازگشت

طايفه جن ايمان مي آورند


در اينجا بحث فشرده اى پيرامون ايمان آوردن گروهى از طائفه جن به پيامبراسلام (ص ) و كتاب آسمانى او آمده است .
در حـقـيـقـت داستان ((قوم عاد هشدارى براى مشركان مكه بود و داستان ايمان طايفه ((جن )) هشدار ديگرى است .
نـخست مى فرمايد: ((به خاطر بياور موقعى كه گروهى از جن را به سوى تومتوجه ساختيم كه به قرآن گوش فرا دهند)) (واذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القرآن ).
سـپـس مـى افـزايـد: ((هنگامى كه در برابر قرآن حضور يافتند (و آيات روح پرورآن را شنيدند) به يكديگر گفتند خاموش باشيد و بشنويد)) (فلما حضروه قالواانصتوا).
و اين موقعى بود كه پيامبر در دل شب يا به هنگام قرائت نماز صبح آيات قرآن را تلاوت مى فرمود.
سـرانـجـام نور ايمان در دل آنها تابيدن گرفت , و حقانيت آيات قرآن را در درون جان خود لمس كردند, لذا ((هنگامى كه تلاوت قرآن پايان يافت همچون مبلغانى به سوى قوم خود رفتند و آنها را انـذار كـردنـد)) و از حـقـيـقتى كه نصيبشان شده بود آگاه ساختند (فلما قضى ولوا الى قومهم منذرين ).
(آيـه )ـ اين آيه بيانگر چگونگى دعوت اين گروه از قوم خود به هنگام بازگشت به سوى آنهاست , دعوتى منسجم , حساب شده , كوتاه و پرمعنا, ((گفتند:اى قوم ! ما كتابى را استماع كرديم كه بعد از موسى از آسمان نازل شده است )) (قالوايا قومنا انا سمعنا كتابا انزل من بعد موسى ).
ايـن كـتـاب اوصـافـى دارد, نخست اين كه : ((كتابهاى آسمانى قبل از خود راتصديق مى كند)) و مـحـتـواى آن هـماهنگ با محتواى آنهاست , و نشانه هايى كه دركتب پيشين آمده است در آن به خوبى ديده مى شود (مصدقا لما بين يديه ).
وصـف ديـگر اين كه همگان را ((به سوى حق هدايت مى نمايد)) (يهدى الى الحق ) به گونه اى كه هركس عقل و فطرت خويش را به كار گيرد نشانه هاى حقانيت رابه روشنى در آن مى يابد.
و آخرين وصف اين كه : ((به سوى راه مستقيم )) دعوت مى كند (والى طريق مستقيم ).
(آيـه )ـ سـپـس افـزودند: ((اى قوم ما! دعوت كننده الهى را اجابت كنيد, و به او ايمان آوريد)) (يا قومنا اجـيبوا داعى اللّه وآمنوا به ).
كـه دو پاداش بزرگ به شما ارزانى مى دارد: ((گناهانتان را مى بخشد, و شما رااز عذاب اليم پناه مى دهد)) (يغفرلكم من ذنوبكم ويجركم من عذاب اليم ).
(آيـه )ـ در اين آيه آخرين سخن مبلغان جن را چنين بازگو مى كند: آنها به قوم خود گفتند: ((و هركس دعوت داعى الهى را پاسخ نگويد نمى تواند از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند)) (ومن لا يجب داعى اللّه فليس بمعجز فى الا رض ).
((و ياور و سرپرستى غير از خدا براى او نخواهد بود)) (وليس له من دونه اوليا).
و لذا ((اين گروه در گمراهى آشكارند)) (اولئك فى ضلا ل مبين ).
چـه گـمـراهـى از اين بدتر و آشكارتر كه انسان به ستيزه جوئى با حق و پيامبرخدا, و حتى با خدا بـرخـيـزد كـه نـه در تـمـام عالم هستى جز او پناهگاهى وجود دارد ونه انسان مى تواند از محيط كشورش بگريزد و به جاى ديگرى فرار كند.
(آيه )ـ در آخرين آيات گذشته كه از زبان مبلغان جن نقل شد اشاره به مساله ((معاد)) آمده بود.
از سـوى ديـگر سوره ((احقاف )) در بخشهاى نخست از مساله توحيد و عظمت قرآن مجيد و اثبات نبوت پيامبراسلام سخن مى گويد.
و در آخـريـن بـخش از اين سوره مساله ((معاد)) را پيش مى كشد, و به اين ترتيب اصول سه گانه اعتقادى را تكميل مى كند.
نـخـسـت مى فرمايد: ((آيا آنها نمى دانند خداوندى كه آسمانها و زمين راآفريده , و از آفرينش آنها هـرگـز خـسته و ناتوان نشده , قادر است كه مردگان را زنده كند آرى او بر هر چيز تواناست ))؟! (اولم يروا ان اللّه الذى خلق السموات والا رض ولم يعى بخلقهن بقادر على ان يحيى الموتى بلى انه على كل شى قدير).
اين دليلى است دندان شكن بر مساله ((امكان معاد)).
(آيه )ـ در اين آيه صحنه اى از مجازات دردناك مجرمان و منكران معاد رامجسم كرده , مى فرمايد: ((روزى را بـه خاطر بياوريد كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند)) (ويوم يعرض الذين كفروا على النار).
آرى ! گاه دوزخ را بر كافران عرضه مى كنند, و گاه كافران را بر دوزخ !.
هـنـگـامـى كه كافران را بر آتش عرضه مى كنند و شعله هاى سوزان و كوه پيكر ووحشتناك آن را مى بينند به آنها گفتند مى شود: ((آيا اين حق نيست )) (اليس هذابالحق ).
آيا امروز هم مى توانيد رستاخيز و دادگاه عدل خدا و پاداش و كيفر او را انكاركنيد, و بگوئيد اين از افسانه هاى خرافى پيشينيان است ؟!.
آنها كه چاره اى جز اعتراف ندارند ((مى گويند: آرى سوگند به پروردگارمان ))(قالوا بلى وربنا) كه اين حق است و جاى شك و ترديد در آن نيست , ما گمراه بوديم كه آن را ناحق مى پنداشتيم .
در ايـن هـنـگام خداوند يا مامور عذاب الهى ((مى گويد: پس بچشيد عذاب رابه خاطر آنچه انكار مى كرديد)) (قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ).
و به اين ترتيب در آن روز همه حقايق را با چشم خود مى بينند و اعتراف مى كنند, اعتراف و اقرارى كه سودى به حال آنها ندارد.