بازگشت

اين همه درس عبرت در تاريخ پيشينيان


قرآن در اينجا در تعقيب داستان قوم لوط و عاقبت دردناكى كه بر اثر گناهان بسيار زشت و ننگين پيدا كردند اشاره به سرگذشت چند قوم ديگر از اقوام پيشين مى كند.
نـخست مى فرمايد: ((و در (زندگى ) موسى نيز (نشانه و درس عبرتى بود) درآن هنگامى كه او را به دليلى آشكار به سوى فرعون فرستاديم )) (وفى موسى اذارسلناه الى فرعون بسلطان مبين ).
((سـلطان )) چيزى است كه مايه تسلط گردد, و منظور در اينجا معجزه يادليل و منطق نيرومند عقلى يا هر دو است كه ((موسى ))(ع ) در برابر فرعون از آن استفاده كرد.
(آيـه )ـ امـا فرعون نه تسليم معجزات بزرگ موسى (ع ) كه گواه ارتباطش باخدا بود شد, و نه در مـقـابـل دلائل مـنـطقى او سر تعظيم فرود آورد, بلكه به خاطرغرور و تكبرى كه داشت ((با تمام وجودش از وى روى برتافت و گفت : (اين مرد) ياساحر است يا ديوانه ))! (فتولى بركنه وقال ساحر او مجنون ).
جـالـب اين كه جباران زورگو در تهمتها و نسبتهاى دروغين كه به انبيا بزرگ مى دادند گرفتار سردرگمى و تناقض گوئى عجيبى بودند, گاه آنها را ساحرمى خواندند, و گاه مجنون , با اين كه ((سـاحـر)) بايد انسان هوشيارى باشد كه بااستفاده از ريزه كاريها و مسائل روانى و خواص مختلف اشـيا كارهاى اعجاب انگيزى را انجام دهد و مردم را اغفال نمايد, در حالى كه مجنون نقطه مقابل آن است .
(آيـه )ـ امـا قـرآن از نـتـيـجـه كـار فرعون جبار و اعوانش چنين خبر مى دهد: ((ازاين رو ما او و لـشـكـريـانش را گرفتيم و به دريا افكنديم , در حالى كه درخور سرزنش بود)) (فاخذناه وجنوده فنبذناهم فى اليم وهو مليم ).
(آيه )ـ سپس به سرنوشت اجمالى قوم ((عاد)) پرداخته , چنين مى گويد:((در سرگذشت قوم عاد نـيـز (آيتى است ) در آن هنگام كه تندبادى بى باران بر آنهافرستاديم )) (وفى عاد اذ ارسلنا عليهم الريح العقيم ).
عـقـيـم بـودن بادها زمانى است كه ابرهاى باران زا با خود حمل نكند, گياهان راتلقيح ننمايد, و فايده و بركتى نداشته باشد, و جز هلاكت و نابودى چيزى همراه نياورد.
(آيـه )ـ سـپـس بـه تـوصيف تندبادى كه بر قوم عاد مسلط شد پرداخته ,مى افزايد: ((بر هيچ چيز نمى گذشت مگر اين كه آن را همچون استخوانهاى پوسيده مى ساخت )) (ما تذر من شى اتت عليه الا جعلته كالرميم ).
ايـن تعبير نشان مى دهد كه تندباد قوم عاد يك تندباد معمولى نبود, بلكه علاوه بر تخريب و درهم كوبيدن و به اصطلاح فشارهاى فيزيكى , داراى سوزندگى و مسموميتى بود كه اشيا گوناگون را مى پوساند.
ايـن بـود اشـاره كـوتاهى به سرنوشت قوم نيرومند و ثروتمند ((عاد)) كه در سرزمين ((احقاف )) (منطقه اى ميان عمان و حضرموت ) مى زيستند.
(آيـه )ـ بـعـد از آنها نوبت به قوم ((ثمود)) مى رسد و درباره آنها مى فرمايد: ((ونيز در سرگذشت قـوم ثـمود (عبرتى است در آن هنگام كه به آنها گفته شد: مدتى كوتاه بهره مند باشيد)) و سپس منتظر عذاب (وفى ثمود اذ قيل لهم تمتعوا حتى حين ).
منظور از ((حتى حين )) همان سه روز مهلتى است كه در آيه 65 سوره هود به آن اشاره شده است : ((آنـهـا شترى را كه به عنوان اعجاز آمده بود از پاى درآورند وپيامبرشان صالح به آنها گفت : سه روز در خـانـه هـايـتـان بـهـره گـيريد (و بعد از آن منتظرعذاب الهى باشيد) اين وعده اى است تخلف ناپذير)).
(آيـه )ـ آرى ((آنـهـا از فرمان پروردگارشان سر باز زدند و صاعقه آنان رافراگرفت , در حالى كه (خـيـره خـيـره ) نـگاه مى كردند)) بى آنكه قدرت دفاع داشته باشند(فعتوا عن امر ربهم فاخذتهم الصاعقة وهم ينظرون ).
اين جمله اشاره به تمام سرپيچيهائى است كه آنها در طول دعوت صالح داشتند, مانند بت پرستى و ظـلم و ستم و از پاى درآوردن ناقه اى كه معجزه ((صالح ))بود, نه فقط سرپيچيهايى كه در طول اين سه روز انجام دادند و به جاى توبه و انابه به درگاه خدا در غفلت و غرور فرو رفتند.
(آيـه )ـ سـرانـجـام آخرين جمله اى كه درباره اين قوم سركش مى فرمايد اين است كه : ((چنان بر زمـيـن افـتادند كه توان برخاستن نداشتند و نتوانستند از كسى يارى طلبند)) (فما استطاعوا من قيام وما كانوا منتصرين ).
آرى ! صـاعـقـه چـنـان آنـها را غافلگير كرد و بر زمين كوبيد كه نه خود ياراى برخاستن و دفاع از خـويـشـتـن داشـتـنـد, و نـه قدرت ناله و فرياد و كمك طلبيدن , و درهمين حال جان دادند, و سرگذشتشان درس عبرتى براى ديگران شد.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه اشـاره كـوتـاهـى بـه سرنوشت پنجمين قوم يعنى قوم نوح كرده , مى فرمايد: ((هـمـچنين قوم نوح را پيش از آنها هلاك كرديم , چرا كه قوم فاسقى بودند)) (وقوم نوح من قبل انهم كانوا قوما فاسقين ).
((فـاسـق )) به كسى مى گويند كه از محدوده فرمان خداوند قدم بيرون گذارد, وآلوده به فكر و ظلم يا ساير گناهان شود.