بازگشت

پيوسته آسمانها را گسترش مي دهيم


قـرآن بار ديگر به مساله آيات عظمت خداوند در عالم آفرينش مى پردازد و درحقيقت بحثهائى را كه در آيات 20 و 21 همين سوره درباره آيات او در زمين ووجود انسان گذشت تكميل مى كند, و در ضمن دليلى بر قدرت خداوند بر مساله معاد و زندگى پس از مرگ است نخست مى فرمايد: ((و مـا آسـمـان را بـا قـدرت بـناكرديم , و همواره آن را وسعت مى بخشيم )) (والسما بنيناها بايد وانا لموسعون ).
(آيـه )ـ ((و زمـيـن را گـسـترديم و چه خوب گستراننده اى هستيم ))! (والا رض فرشناها فنعم الماهدون ).
نـشانه هاى اين قدرت عظيم هم در عظمت آسمانها و هم در نظام خاصى كه بر آنها حاكم است به خوبى آشكار مى باشد.
با توجه به كشفيات اخير دانشمندان در مساله ((گسترش جهان )) معناى آيه روشن است و آن اين كه خداوند آسمانها را آفريده و دائما گسترش مى دهد.
عـلم امروز مى گويد: نه تنها كره زمين , بر اثر جذب مواد آسمانى تدريجا فربه و سنگينتر مى شود, بـلكه آسمانها نيز در گسترشند, يعنى S( ستارگانى كه در يك كهكشان قرار دارند بسرعت از مركز كهكشان دور مى شوند, حتى سرعت اين گسترش را در بسيارى از مواقع اندازه گيرى كرده اند.
(آيه )ـ بعد از آفرينش آسمانها و زمين نوبت به موجودات مختلف آسمانى و زمين و انواع گياهان و حـيـوانات مى رسد آيه مورد بحث مى فرمايد:((و از هر چيز دو جفت آفريديم شايد متذكر شويد)) (ومن كل شى خلقنا زوجين لعلكم تذكرون ).
((مـن كـل شى )) (از هر چيزى ) مى تواند اشاره به اين حقيقت باشد كه تمام اشياى جهان از ذرات مـثبت و منفى ساخته شده , و امروز از نظر علمى مسلم است كه ((اتمها)) از اجزا مختلفى تشكيل يـافته اند, از جمله اجزائى كه داراى بار الكتريسته منفى هستند, و ((الكترون )) ناميده مى شوند, و اجزائى كه داراى بار الكتريسته مثبت هستند و ((پروتون )) نام دارد.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه بـه عنوان يك نتيجه گيرى از بحثهاى توحيدى گذشته مى افزايد: ((پس به سـوى خـدا بگريزيد كه من از سوى او براى شما بيم دهنده اى آشكارم )) (ففروا الى اللّه انى لكم منه نذير مبين ).
تعبير به ((فرار)) در اينجا تعبير جالب و لطيفى است , معمولا ((فرار)) در جائى گفته مى شود كه انـسـان از يـك سو با موجود يا حادثه وحشتناكى روبرو شده , و ازسوى ديگر پناهگاهى در نقطه اى سـراغ دارد, لذا با سرعت تمام از محل حادثه دورمى شود و به نقطه امن و امان روى مى آورد, شما نـيـز از شرك و بت پرستى كه عقيده وحشتناكى است بگريزيد و به توحيد خالص كه منطقه امن و امان واقعى است روى آريد.
از زشـتـيـهـا, بديها, بى ايمانى , تاريكى جهل , و عذاب جاويدان بگريزيد, و درآغوش رحمت حق و سعادت جاويدان قرار گيريد.
(آيـه )ـ بـاز بـراى تـاكـيـد بيشتر, روى مساله يكتاپرستى تكيه كرده ,مى فرمايد: ((و با خدا معبود ديـگرى قرار ندهيد كه من براى شما از سوى اوبيم دهنده اى آشكارم )) (ولا تجعلوا مع اللّه الها آخر انى لكم منه نذير مبين ).
(آيه )ـ در آيه 39 همين سوره خوانديم كه فرعون در برابر دعوت موسى (ع ) به سوى خداوند يكتا و ترك ظلم و بيدادگرى , موسى را متهم ساخت كه او ((ساحر)) يا ((مجنون )) است , اين نسبت كه از سـوى مشركان به پيامبر اسلام (ص )نيز داده مى شد براى مؤمنان اندك نخستين , بسيار گران بود, و روح پاك پيامبر(ص )را آزرده مى ساخت .
آيـه بـراى دلدارى پيامبر(ص ) و مؤمنان مى گويد: تنها تو نيستى كه هدف اين تيرهاى زهرآگين تـهمت قرار گرفته اى ((اين گونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشد مـگـر ايـن كه گفتند: او ساحر است يا ديوانه )) (كذلك ما اتى الذين من قبلهم من رسول الا قالوا ساحر او مجنون ).
آنـهـا را ((سـاحـر)) مـى خـواندند زيرا در برابر معجزات چشمگيرشان پاسخى منطقى نداشتند, و ((مـجـنون )) خطاب مى كردند چرا كه همرنگ محيط نبودند و دربرابر امتيازات مادى سر تسليم فرود نمى آوردند.
(آيـه )ـ سپس مى افزايد: ((آيا (اين قوم كافر و معاند) يكديگر را به آن سفارش مى كردند)) كه همه چنين تهمتى بزنند (اتواصوا به ).
آن چنان هماهنگ و يكنواخت عمل مى كنند كه گوئى همگى در ماورا تاريخ ‌مجلسى تشكيل داده , و به مشاوره نشسته , و به يكديگر توصيه نموده اند كه انبيا راعموما متهم به سحر و جنون كنند, تا از نفوذ اعتبار آنها در توده مردم كاسته شود.
سپس مى افزايد: ((بلكه آنها قومى طغيانگرند)) (بل هم قوم طاغون ).
ايـن اثـر روح طـغـيـانگرى است كه براى بيرون كردن مردان حق از صحنه به هردروغ و تهمتى متوسل مى شوند.
(آيه )ـ باز براى تسلى خاطر و دلدارى بيشتر به پيامبر(ص ) مى فرمايد:((اكنون (كه اين قوم طاغى و سركش حاضر به شنيدن حق نيستند) از آنها روى بگردان )) (فتول عنهم ).
و مـطمئن باش كه تو وظيفه خود را بطور كامل انجام داده اى , و ((هرگز درخورملامت نخواهى بود)) (فما انت بملوم ).
اگر آنها حق را نپذيرند غم مخور كه دلهاى شايسته اى در انتظار آن است .
ايـن جمله در حقيقت يادآور آيات ديگرى است كه نشان مى دهد پيامبرآن قدر دلسوز بود كه گاه از عدم ايمان آنها نزديك بود دق كند, چنانكه در آيه 6سوره كهف مى خوانيم : ((گوئى مى خواهى خود را از غم و اندوه به خاطر اعمال آنهاهلاك كنى چرا كه آنها به اين قرآن ايمان نياورده اند)).
(آيـه )ـ مـفسران گفته اند: هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر(ص ) و مؤمنان اندوهگين شدند و تصور كردند كه اين آخرين سخن در برابر مشركان است , وحى آسمانى قطع شده , و عذاب الهى به زودى فرا مى رسد, ولى چيزى نگذشت كه اين آيه نازل شد و به پيامبر(ص ) دستور داد: ((و پيوسته تذكر و اندرز ده , زيرا تذكرمؤمنان را سود مى بخشد)) (وذكر فان الذكرى تنفع المؤمنين ).
اينجا بود كه همگى احساس آرامش كردند.
اشـاره بـه ايـن كـه دلـهـاى آماده اى در گوشه و كنار در انتظار سخنان توست , اگرگروهى به مـخـالـفت در برابر حق برخاسته اند گروه ديگرى از جان و دل مشتاق آنند,و گفتار دلنشين تو تاثير خود را در نفوس آنان مى گذارد.