بازگشت

راستي حرف حساب شما چيست ؟


قـرآن هـمـچنان ادامه بحث استدلالى گذشته در برابر منكران قرآن و نبوت پيامبر(ص ) و قدرت پـروردگـار را بـا يـازده سـؤال پـى درپـى ادامـه مـى دهد, نخست ازمساله آفرينش شروع كرده , مـى گويد: ((يا آنها بى هيچ آفريده شده اند يا خود خالق خويشتند))؟! (ام خلقوا من غير شى ام هم الخالقون ).
اين عبارت كوتاه و فشرده در حقيقت اشاره به ((برهان معروف عليت )) است كه در فلسفه و كلام بـراى اثـبـات وجود خداوند آمده است , و آن اين كه عالمى كه درآن زندگى مى كنيم بدون شك حـادث اسـت زيـرا دائمـا در حال تغيير است , و آنچه درحال تغيير و دگرگونى است در معرض حوادث است , و چيزى كه در معرض حوادث است محال است قديم و ازلى باشد.
اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه اگر حادث است از سه حال بيرون نيست :.
1ـ بدون علت به وجود آمده است .
2ـ خود علت خويشتن است .
3ـ اين جهان مخلوق خداوند واجب الوجود است كه هستيش از درون ذات پاك اوست .
بـاطـل بودن دو احتمال نخست معلوم است , زيرا وجود معلول بدون علت محال است , وگرنه هر چيز در هر شرائطى بايد به وجود آيد, در حالى كه چنين نيست .
احـتمال دوم كه چيزى خودش را به وجود آورد نيز محال است , زيرامفهومش اين است كه قبل از وجودش موجود باشد, و اين اجتماع نقيضين است .
بنابراين راهى جز قبول احتمال سوم يعنى خالقيت واجب الوجودباقى نمى ماند.
(آيـه )ـ ايـن آيـه بـه سـؤال ديـگـرى كـه دربـاره ادعائى كه در مرحله پائينتر قراردارد پرداخته , مى گويد: ((آيا آنها آسمانها و زمين را آفريده اند))؟ (ام خلقوا السموات والا رض ).
اگـر بـى عـلـت به وجود نيامده اند, و نيز خود علت خويش نبوده اند, آيا آنهاواجب الوجود و خالق آسـمـانها و زمينند؟ و اگر مبدا عالم هستى نيستند آيا خداوندامر خلقت آسمان و زمين را به آنها واگذارده ؟ و به اين ترتيب مخلوقى هستند كه خود فرمان خلقت دارند؟.
مـسـلـمـا آنـها هرگز نمى توانند چنين ادعاى باطلى كنند, لذا در دنباله همين سخن مى افزايد: ((بلكه آنها (جوياى ) يقين نيستند)) (بل لا يوقنون ).
آرى آنها دنبال بهانه اى براى فرار از ايمانند.
(آيـه )ـ و اگر مدعى اين امور نيستند و در امر خلقت نصيبى ندارند ((آياخزائن پروردگارت نزد آنهاست ))؟ (ام عندهم خزائن ربك ).
تـا هـركس را بخواهند ((نعمت نبوت و علم و دانش )) يا ارزاق ديگر بخشند, واز هر كس بخواهند دريغ دارند.
((يا بر همه چيز عالم سيطره دارند))؟! (ام هم المصيطرون ).
آنـهـا هرگز نمى توانند ادعا كنند كه خزينه دار پروردگارند, و نه سلطه اى بر امرتدبير اين جهان دارنـد, چـرا كـه ضـعـف و زبـونى آنها در برابر يك حادثه , يك بيمارى وحتى يك حشره ناچيز, و هـمچنين نياز آنها به ابتدائى ترين وسائل زندگى , بهترين دليل بر نفى اين قدرتها از آنهاست , تنها هواى نفس و جاه طلبى و خودخواهى وتعصب و لجاج است كه آنها را به انكار حقايق كشيده .
((مـصيطرون )) اشاره به ((ارباب انواع )) است كه جز خرافات پيشينيان مى باشد, آنهامعتقد بودند كـه هـر نـوع از انـواع جهان اعم از انسان و انواع حيوانات و گياهان و غيرآنها داراى مدبر و مربى خـاصـى اسـت كـه آن را رب النوع آن مى ناميدند, و خدا را((رب الارباب )) خطاب مى كردند, اين عقيده شرك آميز از نظر اسلام مردود است , ودر آيات قرآن تدبير همه جهان از آن خدا معرفى شده و او را ((رب العالمين ))مى خوانيم .
(آيـه )ـ مـسـلـم است نه منكران نبوت پيامبر(ص ) و مشركان عصرجاهليت , و نه غير آنها, مدعى هـيـچ يـك از امـور پـنجگانه فوق نبودند, لذا در اين آيه به مرحله ديگرى پرداخته , مى گويد: ((آيا نـردبانى دارند كه (به آسمان بالا مى روند) وبه وسيله آن اسرار وحى را مى شنوند))؟! (ام لهم سلم يستمعون فيه ).
و از آنجا كه ممكن بود آنها مدعى آگاهى از اسرار آسمان شوند قرآن بلافاصله از آنها مطالبه دليل كـرده , مـى گويد: ((هركسى از آنها اين ادعا را دارد (و مى گويد:اسرار الهى را از طريق صعود به آسمان مى شنوم ) دليل روشنى بياورد)) (فليات مستمعهم بسلطان مبين ).
مـسـلـمـا اگر چنين ادعائى داشتند از حدود حرف تجاوز نمى كرد و هرگز دليلى بر اين مطلب نداشتند.
(آيـه )ـ سـپس مى افزايد: آيا اين نسبت ناروا را كه به فرشتگان مى دهند ومى گويند: آنها دختران خـدا هـسـتند قابل قبول است ؟ ((آيا سهم خدا دختران است وسهم شما پسران )) كه فرشتگان را دختران خدا مى ناميد! (ام له البنات ولكم البنون ).
اشـاره بـه اين كه يكى از اعتقادات و افكار باطل آنها اين بود كه از دختران به شدت تنفر داشتند, و اگـر بـاخـبر مى شدند كه همسرشان دخترى آورده چهره آنهااز شدت اندوه و شرم سياه مى شد, ولى با اين حال فرشتگان را دختران خدامى خواندند!.
بديهى است دختر و پسر از نظر ارزش انسانى با هم تفاوتى ندارند, و تعبيرآيه فوق از قبيل استدلال به عقيده باطل طرف مخالف بر ضد خود اوست .
(آيـه )ـ سـپـس از ايـن مـرحـلـه نيز تنزل كرده به ذكر يكى ديگر از امورى كه امكان دارد وسيله بـهـانـه جـوئى آنـهـا شـود اشاره كرده , مى فرمايد: ((آيا تو از آنها پاداشى (در مقابل ابلاغ رسالت ) مى طلبى كه در زير بار گران آن قرار دارند))! (ام تسئلهم اجرافهم من مغرم مثقلون ).
(آيـه )ـ دگربار آنها را مورد سؤال قرار داده , مى گويد: ((آيا اسرار غيب نزدآنهاست , و از روى آن مى نويسند))؟ (ام عندهم الغيب فهم يكتبون ).
ايـنـهـا ادعا مى كنند پيامبر شاعرى است كه در انتظار مرگ او و از هم پاشيدن شيرازه زندگى او هستيم , و با مرگش همه چيز پايان مى گيرد و دعوتش به بوته فراموشى مى افتد.
آنها از كجا مى دانند كه بعد از وفات پيامبر زنده اند؟ اين غيب را چه كسى به آنها گفته ؟.
(آيـه )ـ سـپس به بيان احتمال ديگرى پرداخته , مى گويد: ((آيا مى خواهندنقشه شيطانى براى تو بـكـشـند؟ ولى بدانند خود كافران در دام اين نقشه ها گرفتارمى شوند)) و طرح خداوند بالاتر از طرح آنهاست ! (ام يريدون كيدا فالذين كفرواهم المكيدون ).
آيه فوق مطابق اين تفسير همانند آيه 54 سوره آل عمران است كه مى گويد:ومكروا ومكراللّه واللّه خـيـرالماكرين S( و (يهود و دشمنان مسيح , براى نابودى او وآئينش ) نقشه كشيدندS( و خداوند (براى حفظ او و آئينش ) چاره جوئى كردS( وخداوند بهترين چاره جويان است )).
(آيه )ـ و بالاخره در آخرين پرسش از آنها مى پرسد: آيا آنها خيال مى كنندحامى و ياورى دارند))؟ يا معبودى غير خدا دارند))؟ كه قول يارى به آنها داده (ام لهم اله غير اللّه ).
سپس مى افزايد: ((منزه است خدا از آنچه همتاى او قرار مى دهند)) (سبحان اللّه عما يشركون ).
بنابراين هيچ كس قادر به حمايت از آنها نيست .
بـه ايـن ترتيب آنها را در برابر يك بازپرسى عجيب و يك رشته سؤالات زنجيره اى يازده گانه قرار مى دهد, و مرحله به مرحله آنها را به عقب نشينى و تنزل از ادعاها وا مى دارد, و سپس تمام راههاى فرار را به روى آنها مى بندد, و در بن بست كامل قرار مى دهد.
(آيـه )ـ بـه دنـبـال بحثى كه در آيات گذشته با مشركان و منكران لجوج آمد,بحثى كه براى هر انسان حق طلبى حقيقت را روشن مى ساخت , در اينجا پرده ازروى تعصب و لجاجت آنها برداشته , مـى گـويد: ((آنها (چنان لجوجند كه ) اگر ببينندقطعه سنگى از آسمان (براى عذابشان ) سقوط مـى كـند مى گويند: (اشتباه مى كنيد,اين سنگ نيست ) اين ابر متراكمى است )) كه بر زمين فرو مى ريزد! (وان يروا كسفامن السما ساقطا يقولوا سحاب مركوم ).
كـسـانـى كـه اين قدر لجوج باشند كه حقايق حسى را منكر شوند و سنگهاى آسمانى را به ابرهاى مـتـراكـم تـفسير كنند, با اين كه همه كس ابر را به هنگامى كه نزديك به زمين مى شود ديده كه چـيـزى جـز مـجـمـوعـه بـخـار نيست , چگونه اين بخارلطيف متراكم مى شود و تبديل به سنگ مى گردد؟.
اين افراد تكليفشان در برابر حقايق معنوى روشن است .
(آيـه )ـ لـذا در ايـن آيـه مى افزايد: ((حال كه چنين است آنها را رها كن (وبراى هدايت اين گروه لجوج پافشارى منما) تا روز مرگ خود را ملاقات كنند)) وعذابهاى الهى را كه در انتظارشان است با چشم خود ببينند (فذرهم حتى يلا قوايومهم الذى فيه يصعقون ).
جـمـلـه ((ذرهـم )) (آنـهـا را رهـا كـن ) امرى است تهديدآميز و منظور از آن ترك اصرار بر تبليغ ايـن گـونـه افـراد غـيرقابل هدايت است بنابراين نه منافات با ادامه تبليغ ‌در سطح عموم از سوى پيامبر(ص ) دارد و نه منافاتى با فرمان جهاد.
(آيـه )ـ سپس به معرفى اين روز پرداخته , مى گويد: ((روزى كه نقشه هاى آنها سودى به حالشان نـخـواهـد داشت , و (تمام راههاى فرار به روى آنها بسته مى شود, و از هيچ سو) يارى نمى شوند)) (يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا ولا هم ينصرون ).
آرى ! هـركـس مـى مـيرد قيامت صغراى او برپا مى شود و سرآغازى است براى پاداش و كيفرها كه بخشى جنبه برزخى دارد و بخش ديگرى در قيامت كبرى يعنى قيامت عمومى انسانها دامانشان را مـى گـيرد, و در هيچ يك از اين دو مرحله نه چاره جوئيها مؤثر است , و نه در برابر اراده الهى يار و ياورى وجود دارد.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه مـى افزايد: ((آنها تصور نكنند كه فقط عذاب برزخ وقيامت در كار است بلكه ((براى ستمگران عذابى قبل از آن است در (همين جهان )ولى بيشترشان نمى دانند)) (وان للذين ظلموا عذابا دون ذلك ولكن اكثرهم لا يعلمون ).
آرى ! آنـهـا در هـمـيـن دنـيا بايد در انتظار عذابهائى همچون عذابهاى اقوام پيشين باشند, مانند صـاعـقـه هـا, زلـزلـه هـا, سـنگهاى آسمانى و خشكسالى و قحطى ويا كشته شدن به دست تواناى رزمـنـدگـان سـپاه توحيدـ همان گونه كه در جنگ بدرنسبت به گروهى از سران شرك اتفاق افتاد, مگر اين كه بيدار شوند و توبه كنند وبه سوى خدا باز آيند.
جـمله ((ولكن اكثرهم لا يعلمون )) اشاره به اين است كه آنها غالبا از عذابهائى كه در دنيا و آخرت در انـتـظـارشان است بى خبرند و مفهومش اين است كه اقليتى ازآنها از اين معنى آگاهند, و در عين حال بر اثر لجاجت و عناد در مخالفت خوداصرار مى ورزند.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه پـيـامـبر را در مقابل اين همه كارشكنيها و تهمتها و ناسزاهادعوت به صبر و اسـتـقـامـت مـى كند, مى فرمايد: ((در راه ابلاغ حكم پروردگارت صبر واستقامت كن )) (واصبر لحكم ربك ).
اگر تو را كاهن و مجنون و شاعر مى خوانند صبر كن , و اگر آيات قرآن راافتراهائى مى پندارند كه بـه خـدا بـسته شده است شكيبائى نما, و اگر در برابر اين همه براهين منطقى باز به لجاج و عناد ادامه مى دهند استقامت به خرج ده , مبادادلسرد و يا ضعيف و ناتوان شوى .
((زيرا تو در حفاظت كامل ما قرار دارى )) (فانك باعيننا).
ما همه چيز را مى بينيم و از همه چيز باخبريم و تو را تنها نخواهيم گذارد.
و از آنجا كه راز و نياز با خدا, و نيايش و عبادت او, و تسبيح و تقديس ذات پاك او, به انسان آرامش و نـيـرو مـى بـخشد به دنبال دستور صبر مى فرمايد: ((وهنگامى كه بر مى خيزى پروردگارت را تسبيح و حمد گوى )) (وسبح بحمد ربك حين تقوم ).
چـه در سـحـرگـاه بـراى نـماز شب , و چه بعد از خواب براى اداى فريضه , و چه بعد از قيام از هر مجلس باشد.
آرى ! روح و جانت را به تسبيح و حمد خدا نور و صفاببخش , زبانت را به ذكراو خوشبو كن , از ياد او مدد بگير, و براى مبارزه با كارشكنيهاى دشمن آماده شو!.
در حـديثى آمده است پيامبر(ص ) هنگامى كه از مجلس برمى خاست مى فرمود: ((سبحانك اللهم وبحمدك اشهد ان لا اله الا انت , استغفرك واتوب اليك )).
بعضى عرض كردند: اى رسول خدا! اين چه كلماتى است كه مى گوئى S(فرمود: ((اينها كلماتى است كه جبرئيل به من آموخته و كفاره چيزى است كه درمجالس واقع مى شود)).
(آيـه )ـ سـپس در آخرين آيه مى افزايد: همچنين ((به هنگام شب او راتسبيح كن و به هنگام پشت كردن ستارگان )) و طلوع صبح (ومن الليل فسبحه وادبارالنجوم ).
زيرا عبادت و تسبيح و حمد خدا در دل شب , و در آغاز طلوع فجر, لطف وصفاى ديگرى دارد, و از تـظاهر و ريا دورتر است , و آمادگى روحى براى آن بيشترمى باشد, چرا كه كارهاى مشغول كننده زنـدگـى روزانه تعطيل است استراحت شبانه به انسان آرامش بخشيده , قال و غوغا فرو نشسته , و در حـقـيـقـت هـمـزمان با وقتى است كه پيامبر به معراج رفت , و در مقام ((قاب قوسين )) در آن خلوتگه راز قرارگرفت و با خداى خود به راز و نياز پرداخت .
((پايان سوره طور)).