بازگشت

تهمتهاي زشت و رسوا


بـعد از ذكر شش داستان از سرگذشت انبيا پيشين و درسهاى آموزنده اى كه در هريك نهفته بود موضوع سخن را تغيير داده , به مطلب ديگرى كه به مشركان عرب سخت ارتباط داشته مى پردازد.
مـسـالـه اين است كه جمعى از مشركان عرب به خاطر انحطاط فكرى و نداشتن هيچ گونه علم و دانش خدا را با خود قياس مى كردند و براى او فرزند و گاهى همسرقائل بودند.
نـخـسـت مـى فـرمايد: ((از آنان بپرس : آيا پروردگارت دخترانى دارد و پسران ازآن آنهاست ))؟! (فاستفتهم الربك البنات ولهم البنون ).
چگونه آنچه را براى خود نمى پسنديد براى خدا قائل هستيد!.
ايـن سـخـن طـبق عقيده باطل آنهاست كه از دختر سخت متنفر بودند و به پسرسخت علاقمند, وگرنه پسر و دختر از نظر انسانى و در پيشگاه خدا از نظر ارزش يكسانند و معيار شخصيت هر دو پاكى و تقواست .
(آيـه )ـ سـپـس بـه دلـيـل حسى مساله پرداخته , باز به طريق استفهام انكارى مى گويد: ((آيا ما فرشتگان را مؤنث آفريديم و آنها ناظر بودند))؟ (ام خلقنا الملا ئكة اناثا وهم شاهدون ).
بدون شك جواب آنها در اين زمينه منفى بود, چه اين كه هيچ كدام نمى توانستند حضور خود را به هنگام خلقت فرشتگان ادعا كنند.
(آيـه )ـ بـار ديگر به دليل عقلى كه از مسلمات ذهنى آنها گرفته شده بازمى گردد و مى گويد: ((بدانيد آنها با اين تهمت بزرگشان مى گويند:)) (الا انهم من افكهم ليقولون ).
(آيه )ـ ((خداوند فرزند آورده , ولى آنها به يقين دروغ مى گويند))! (ولداللّه وانهم لكاذبون ).
(آيه )ـ در اينجا بار ديگر خداوند آنها را مورد عتاب و سرزنش قرارداده ,مى فرمايد: ((آيا دختران را بر پسران ترجيح داده است ))؟! (اصطفى البنات على البنين ).
(آيـه )ـ ((شما را چه شده است ؟ چگونه حكم مى كنيد))؟! هيچ مى فهميدچه مى گوئيد؟ (ما لكم كيف تحكمون ).
(آيه )ـ آيا وقت آن نرسيده است كه از اين لاطائلات و خرافات زشت ورسوا دست برداريد؟ ((آيات متذكر نمى شويد))؟ (افلا تذكرون ).
ايـن سـخـنـان بـه قـدرى باطل و بى پايه است كه اگر آدمى يك ذره عقل و درايت داشته باشد و انديشه كند باطل بودن آن را درك مى نمايد.
(آيـه )ـ بـعـد از ابـطـال ادعـاى خرافى آنها با يك دليل حسى و يك دليل عقلى , به سومين دليل مى پردازد كه دليل نقلى است , مى گويد: اگر چنين چيزى كه شما مى گوئيد صحت داشت بايد اثـرى از آن در كـتـب پـيـشين باشد ((يا شما دليل روشنى در اين باره داريد))؟! (ام لكم سلطان مبين ).
(آيـه )ـ اگـر داريـد ((پـس كـتـابتان را بياوريد اگر راست مى گوئيد))! (فاتوابكتابكم ان كنتم صادقين ).
در كـدام كتاب ؟ در كدام نوشته ؟ و دركدام وحى آسمانى چنين چيزى آمده ,و بركدام پيامبر نازل شده است ؟!.
(آيـه )ـ در ايـن آيـه بـه يكى ديگر از خرافات مشركان عرب مى پردازد, و آن نسبتى است كه ميان ((خـدا)) و ((جـن )) قـائل بـودنـد! سخن را از صورت ((خطاب ))درآورده و به صورت ((غائب )) مطرح مى كند, گوئى آنها چنان بى ارزشند كه بيش ازاين شايستگى و لياقت روياروئى در سخن را ندارند, مى فرمايد: ((آنها [مشركان ]ميان او [خداوند] و جن (خويشاوندى و) نسبتى قائل شدند))! (وجعلوا بينه وبين الجنة نسبا).
مـنـظـور از ((نـسـب )) هـرگونه نسبت و رابطه است , هرچند جنبه خويشاوندى نداشته باشد, و مـى دانـيم كه جمعى از مشركان عرب جن را مى پرستيدند و آنها راشريك خدا مى پنداشتند, و به اين ترتيب رابطه اى ميان آنها و خداوند قائل بودند.
بـه هـرحـال قـرآن مـجيد اين عقيده خرافى را سخت انكار كرده , مى گويد: ((در حالى كه جنيان بـه خـوبى مى دانند كه اين بت پرستان در دادگاه الهى احضار مى شوند)) (ولقدعلمت الجنة انهم لمحضرون ).
(آيه )ـ بعد مى افزايد: ((منزه است خداوند از آنچه توصيف مى كنند))(سبحان اللّه عما يصفون ).
(آيـه )ـ هيچ توصيفى شايسته ذات مقدس پروردگار نيست ((مگر (آنچه )بندگان مخلص خدا)) از روى آگاهى در مورد او دارند (الا عباداللّه المخلصين ).
بـندگانى كه از هرگونه شرك و هواى نفس و جهل و گمراهى مبرا هستند, وخدا را جز به آنچه خودش اجازه داده توصيف نمى كنند.
آرى ! بايد به سراغ سخنان پيامبر(ص ) و خطبه هاى نهج البلاغه على (ع ) ودعاهاى پرمغز امام سجاد در صحيفه سجاديه رفت , و در پرتو توصيفهاى اين بندگان مخلص خدا, خدا را شناخت .