بازگشت

تكبر كرد و رانده درگاه خدا شد


از ايـن آيـه به بعد توضيحى است بر ((مخاصمه ملا اعلى )) و ((ابليس )) و گفتگودرباره آفرينش ((آدم )).
نخست مى فرمايد: ((به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت : من بشرى را از گـل مـى آفـرينم )) (اذ قال ربك للملا ئكة انى خالق بشرا من طين )(آيه )ـ اما براى اين كه تصور نـشـود كـه بعد وجود انسانى همان بعد خاكى است در اين آيه مى افزايد: ((هنگامى كه آن را نظام بخشيدم , و از روح خود در آن دميدم براى او به سجده افتيد)) (فاذا سويته ونفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ).
(آيـه )ـ به اين ترتيب آفرينش انسان پايان پذيرفت , ((روح خدا)) و ((گل تيره )) به هم آميختند, و مـوجـودى عـجـيـب و بـى سابقه كه قوس صعودى و نزوليش هردو بى انتها بود آفرينش يافت , و مـوجـودى با استعداد فوق العاده كه مى توانست شايسته مقام ((خليفة اللهى )) باشد, قدم به عرصه هستى گذاشت ((در آن هنگام همه فرشتگان سجده كردند)) (فسجد الملا ئكة كلهم اجمعون ).
(آيه )ـ ((جز ابليس كه تكبر كرد و از كافران بود)) (الا ابليس استكبر وكان من الكافرين ).
آرى ! بدترين بلاى جان انسان نيز همين كبر و غرور است كه او را از درك حقايق محروم مى سازد, و بـه تـمـرد و سـركـشـى وا مـى دارد, و از صـف مؤمنان كه صف بندگان مطيع خداست بيرون مى افكند, و در صف كافران كه صف ياغيان و طاغيان است قرار مى دهد.
(آيه )ـ اينجا بود كه ابليس از سوى خداوند مورد مؤاخذه و بازپرسى قرارگرفت .
((فـرمـود: اى ابـلـيـس ! چـه چـيـز مـانـع تو از سجده كردن بر مخلوقى كه با قدرت خود آفريدم گرديد))؟ (قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى ).
تعبير به ((يدى )) (دو دست ) در اينجا كنايه از قدرت است .
سپس مى افزايد: ((آيا تكبر كردى يا از برترينها بودى ))؟ برتر از اين كه فرمان سجود به تو داده شود (استكبرت ام كنت من العالين ).
بدون شك احدى نمى تواند ادعا كند كه قدر و منزلتش مافوق اين است كه براى خدا سجده كند.
(آيـه )ـ امـا ابـليس با نهايت تعجب شق دوم را انتخاب كرد, و معتقد بود برتر از آن است كه چنين دسـتورى به او داده شود, لذا با كمال جسارت به مقام استدلال درمخالفتش با فرمان خدا برآمد و ((گفت : من از او (آدم ) بهترم , مرا از آتش آفريده اى واو را از گل ))! (قال انا خير منه خلقتنى من نار وخلقته من طين ).
در حقيقت او با اين سخن مى خواست هم حكمت خدا را نفى كند و هم امراو را ـنعوذباللّه ـ بى ماخذ بشمرد.
تمام اشتباه ابليس دراين بود كه پنداشت , آتش اشرف از خاك است و هرگزنبايد به موجود اشرف دستور داد كه در برابر غير اشرف سجده كند!.
و تمام اشتباه ابليس در اين دو مقدمه اخير بود.
زيـرا اولا آدم تـنـهـا از خاك نبود, بلكه عظمتش از آن روح الهى بود كه در آن دميده شد, وگرنه خاك كجا و اين همه افتخار و استعداد و تكامل كجا؟!.
دوم اين كه : خاك نه تنها كمتر از آتش نيست , بلكه به مراتب برتر از آن است ,تمام زندگى و حيات و منابع حياتى از خاك برمى خيزد, گياهان و گلها و تمام موجودات زنده از خاك مدد مى گيرند.
در حـالـى كـه آتـش با تمام اهميتى كه در زندگى دارد هرگز به پاى آن نمى رسد,و تنها ابزارى است براى استفاده كردن از منابع خاكى , آن هم ابزارى خطرناك وويرانگر.
(آيـه )ـ ايـنـجـا بـود كه مى بايست اين موجود پليد از صفوف ملا اعلى وفرشتگان عالم بالا اخراج گردد, لذا خداوند به او خطاب كرد و ((فرمود:از آسمانها (و صفوف ملائكه ) خارج شو كه تو رانده درگاه منى ))! (قال فاخرج منهافانك رجـيم ).
اينجا جاى پاكان و مقربان است , نه جاى آلودگان و سركشان و تاريك دلان .
(آيـه )ـ و سـپـس افـزود: ((و مسلما لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود))و هميشه مطرود از رحمت من خواهى بود (وان عليك لعنتى الى يوم الدين ).
(آيه )ـ مهم اين است كه انسان هنگامى كه از اعمال زشت خود نتيجه شومى مى گيرد بيدار شود, و بـه فـكر جبران بيفتد, اما چيزى خطرناكتر از آن نيست كه همچنان بر مركب غرور و لجاج سوار گـردد, و بـه مـسـيـر خـود بـه سوى پرتگاه ادامه دهد و اين همان سرنوشت شومى بود كه دامن ((ابليس )) را گرفت .
اينجا بود كه ((حسد)) تبديل به ((كينه )) شد, كينه اى سخت و ريشه دار.
چنانكه قرآن مى گويد: ((عرض كرد: پروردگارا! مرا تا روزى كه انسانهابرانگيخته مى شوند مهلت ده )) (قـال رب فـانـظـرنـى الى يوم يبعثون ) مهلتى كه ازفرزندان آدم انتقام گيرم , و همه را به گمراهى بكشانم .
در حـقـيـقـت او مـى خـواست تا آخرين فرصت ممكن به اغواى فرزندان آدم بپردازد, چرا كه روز رسـتـاخـيـز پـايـان دوران تـكليف است , و ديگر وسوسه و اغوامفهومى ندارد, علاوه بر اين با اين درخواست مرگ را از خود دور كند, و تا قيامت زنده بماند, هرچند همه جهانيان از دنيا بروند.
(آيه )ـ در اينجا مشيت الهى ـبه دلائلى كه به زودى اشاره خواهيم كردـاقتضا نمود كه اين خواسته ابـلـيـس بـرآورده شـود, امـا نه بطور مطلق , كه به صورت مشروط, چنانكه آيه شريفه مى فرمايد: ((گفت : تو از مهلت داده شدگانى )) (قال فانك من المنظرين ).
(آيه )ـ ولى نه تا روز رستاخيز و مبعوث شدن خلايق بلكه ((تا روز و زمان معينى )) (الى يوم الوقت المعلوم ).
ايـن تـعـبير اشاره به پايان اين جهان است چرا كه در آن روز همه موجودات زنده مى ميرند, و تنها ذات پاك خداوند مى ماند (قصص /88).
(آيـه )ـ ايـنجا بود كه ابليس مكنون خاطر خود را آشكار ساخت , و هدف نهائيش را از تقاضاى عمر جـاويـدان نـشـان داد, و ((گـفـت : به عزتت سوگند كه همه آنان را گمراه خواهم كرد))! (قال فبعزتك لا غوينهم اجمعين ).
سـوگـند به ((عزت )) نشان مى دهد كه او نهايت پافشارى را در تصميم خويش داشته و دارد, و تا آخرين نفس بر سر گفتار خود ايستاده است .
(آيـه )ـ ولـى متوجه اين واقعيت بود كه گروهى از بندگان خاص خدا به هيچ قيمتى در منطقه نـفوذ و حوزه وسوسه او قرار نمى گيرند, لذا ناچار آنها را ازگفتار بالا استثنا كرد و گفت : ((مگر بندگان مخلص تو از ميان آنها))! (الا عبادك منهم المخلصين ).
همانها كه در راه معرفت و بندگى تو از روى اخلاص و صدق و صفا گام برمى دارند,تو نيز آنها را پذيرا شده اى , خالصشان كرده اى , و در حوزه حفاظت خود قرارداده اى .
سؤال : چرا خداوند درخواست شيطان را درباره ادامه حياتش پذيرفت , وچرا فورا نابودش نكرد؟!.
پـاسـخ ايـن است كه عالم دنيا ميدان آزمايش و امتحان است ـزمايشى كه وسيله پرورش و تكامل انـسـانـهـاسـت ـ و مى دانيم آزمايش جز در برابر دشمنان سرسخت و طوفانها و بحرانها امكان پذير نيست .
البته اگر شيطان هم نبود هواى نفس و وسوسه هاى نفسانى انسان را در بوته آزمايش قرار مى داد, امـا بـا وجود شيطان اين تنور آزمايش داغتر شد, چرا كه شيطان عاملى است از برون و هواى نفس عاملى است از درون !.