بازگشت

داستان عبرت انگيز ((اصحاب الجنة ))


به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون ثروتمندان خودخواه و مغروربود در اينجا داستانى را درباره عده اى از ثروتمندان پيشين كه داراى باغ خرم وسرسبزى بودند, ذكر مى كند.
نخست مى فرمايد: ((ما آنها را آزموديم همان گونه كه صاحبان باغ را آزمايش كرديم )) (انا بلونـاهم كمـا بلونـا اصحـاب الجنة ).
ماجرا چنين بود: اين باغ ـكه طبق مشهور در يمن بوده ـ در اختيار پيرمردى مؤمن قرار داشت , او بـه قـدر نياز از آن برمى گرفت , و بقيه را به مستحقان و نيازمندان مى داد, اما هنگامى كه چشم از دنـيـا پـوشـيد, فرزندانش گفتند: ما خود به محصول اين باغ سزاوارتريم , و به اين ترتيب تصميم گرفتند تمام مستمندان را محروم سازند.
آيـه مـى گـويـد: ما آنها را آزموديم , ((هنگامى كه سوگند ياد كردند: ميوه هاى باغ را صبحگاهان (دور از چشم مستندان ) بچينند)) (اذ اقسموا ليصرمنهـا مصبحين ).
(آيه )ـ ((و هيچ از آن استثنا نكنند)) و براى مستمندان چيزى فرو نگذارند(ولا يستثنون ).
ايـن تـصميم آنها ناشى از بخل و ضعف ايمان آنها بود, زيرا انسان هرقدر هم نيازمند باشد مى تواند كمى از محصول يك باغ پر درآمد را به نيازمندان اختصاص دهد.
(آيـه )ـ سـپـس در ادامـه اين سخن مى افزايد: ((اما عذابى فراگير (شب هنگام ) بر (تمام ) باغ آنها فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند)) (فطاف عليهـاطائف من ربك وهم نـائمون ).
(آيـه )ـ آتشى سوزان و صاعقه اى مرگبار چنان بر آن مسلط شد كه ((آن باغ سرسبز همچون شب سياه و ظلمانى شد)) و جز مشتى خاكستر از آن باقى نماند(فاصبحت كالصريم ).
(آيه )ـ صاحبان باغ به گمان اين كه درختهاى پربارشان آماده براى چيدن ميوه است ((صبحگاهان يكديگر را صدا زدند)) (فتنـادوا مصبحين ).
(آيه )ـ و گفتند: ((كه به سوى كشتزار و باغ خود حركت كنيد, اگر قصدچيدن ميوه ها را داريد))! (ان اغدوا على حرثكم ان كنتم صـارمين ).
(آيـه )ـ بـه ايـن تـرتيب ((آنها (به سوى باغ ) حركت كردند در حالى كه آهسته با هم مى گفتند:)) (فانطلقوا وهم يتخـافتون ).
(آيـه )ـ ((مـواظـب بـاشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود))! (ان لا يدخلنهـا اليوم عليكم مسكين ).
چنين به نظر مى رسد كه به خاطر سابقه اعمال نيك پدر, جمعى از فقرا همه سال درانتظار چنين ايـامـى بـودند كه ميوه چينى باغ شروع شود و بهره اى عائد آنها گردد, ولذا اين فرزندان بخيل و ناخلف چنان مخفيانه حركت كردند كه هيچ كس احتمال ندهد چنان روزى فرا رسيده .
(آيـه )ـ و بـه ايـن ترتيب , ((آنها صبحگاهان تصميم داشتند كه با قدرت ازمستمندان جلوگيرى كنند)) (وغدوا على حرد قـادرين ).
(آيـه )ـ امـا ((هنگامى كه (وارد باغ شدند و) آن را ديدند گفتند: حقا ماگمراهيم )) (فلما راوهـا قـالوا انا لضـالون ).
(آيه )ـ سپس افزودند: همه چيز از دست رفته ((بلكه ما محروميم )) (بل نحن محرومون ).
مـى خواستيم مستمندان و نيازمندان را محروم كنيد اما خودمان از همه بيشترمحروم شديم , هم محروم از درآمد مادى , و هم بركات معنوى .
(آيـه )ـ در ايـن مـيان ((يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت : آيا به شمانگفتم چرا تسبيح خدا نمى گوييد))! (قـال اوسطهم الم اقل لكم لولا تسبحون ).
از ايـن آيه استفاده مى شود كه در ميان آنها فرد مؤمنى بود كه آنها را از بخل وحرص نهى مى كرد, ولى كسى گوش به حرفش نمى داد.
(آيـه )ـ آنـهـا نـيـز لـحـظـه اى بيدار شدند و به گناه خود اعتراف كردند و((گفتند: منزه است پروردگار ما (از هرگونه ظلم و ستم ) مسلما ما ظالم بوديم )) هم برخويشتن ستم كرديم و هم بر ديگران (قـالوا سبحـان ربنـا انا كنا ظـالمين ).
(آيـه )ـ ولـى مـطلب به اينجا خاتمه نيافت ((سپس رو به يكديگر كرده , به ملامت هم پرداختند)) (فاقبل بعضهم على بعض يتلا ومون ).
و احتمالا هركدام در عين اعتراف به خطاى خويش گناه اصلى را به دوش ديگرى مى انداختند, و او را شديدا سرزنش مى كرد.
آرى ! هـمه ظالمانى كه در چنگال عذاب الهى گرفتار مى شوند در عين اعتراف به گناه , هركدام سعى دارد عامل اصلى بدبختى خود را ديگرى بشمرد.
(آيـه )ـ سـپـس مـى افـزايـد: هـنـگـامى كه به عمق بدبختى خود آگاه شدندفريادشان بلند شد ((گفتند: واى بر ما كه طغيانگر بوديم ))! (قـالوا يـا ويلنـا اناكنا طـاغين ).
آنـهـا در مـرحـلـه قـبل اعتراف به ((ظلم )) و ستم كردند, و در اينجا اعتراف به ((طغيان )) و در حقيقت طغيان مرحله اى است بالاتر از ظلم .
(آيه )ـ سرانجام آنها بعد از اين بيدارى و هشيارى و اعتراف به گناه وبازگشت به سوى خدا, رو به درگـاه او آوردنـد, و گـفـتـند: ((اميدواريم پروردگارمان (گناهان ما را ببخشد و) بهتر از آن به جاى آن به ما بدهد)) (عسى ربنـا ان يبدلنـاخيرا منهـا).
((چـرا كـه مـا بـه او عـلاقه منديم )) و به ذات پاكش دل بسته ايم و حل اين مشكل را نيز از قدرت بى پايان او مى طلبيم (انا الى ربنـا راغبون ).
(آيـه )ـ در ايـن آيـه بـه عـنوان يك نتيجه گيرى كلى و درس همگانى مى فرمايد: اين گونه است عذاب (خداوند در دنيا) و عذاب آخرت از آن هم بزرگتراست اگر مى دانستند)) (كذلك العذاب ولعذاب الا خرة اكبر لو كـانوا يعلمون ).
شـمـا نـيز اگر به خاطر مال و ثروت و امكانات مادى مست و مغرور شويد, وروح انحصارطلبى بر شـما چيره گردد, همه چيز را براى خود بخواهيد, و نيازمندان را محروم كنيد, سرنوشتى بهتر از اين نخواهيد داشت .
(آيـه )ـ مـى دانـيـم روش قرآن اين است كه شرح حال زندگى بدان و خوبان را در مقابل هم قرار مى دهد, تا در مقايسه با يكديگر بهتر شناخته شوند.
طبق همين روش بعد از ذكر سرنوشت دردناك ((اصحاب الجنة )) (صاحبان باغ خرم و سرسبز) در ايـنجا به ذكر حال پرهيزكاران پرداخته , مى گويد: ((براى پرهيزكاران نزد پروردگارشان باغهاى پرنعمت بهشت است )) (ان للمتقين عند ربهم جنات النعيم ).
بـاغـهـائى از بهشت كه هر نعمتى تصور شود كاملترين نوع آن در آنجاست ,علاوه بر نعمتهائى كه به فكر هيچ انسانى نرسيده است .
(آيه )ـ ولى از آنجا كه جمعى از مشركان و ثروتمندان خودخواه بودند كه ادعامى كردند همان طور كـه در دنـيـا وضـع ما عالى است در قيامت نيز بسيار خوب است ,خداوند در اين آيه شديدا آنها را مـورد مـؤاخـذه قـرار داده بـلـكه محاكمه مى كند,مى فرمايد: ((آيا مؤمنانى را (كه در برابر حق و عدالت تسليمند) همچون مشركان ومجرمان قرار دهيم ))؟(افنجعل المسلمين كالمجرمين ).
(آيه )ـ ((شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد))؟! (مـالكم كيف تحكمون ).
هـيـچ انـسـان عاقلى باور مى كند سرنوشت عادل و ظالم , مطيع و مجرم , ايثارگرو انحصارطلب يكسان باشد؟ آن هم در پيشگاه خداوند.
(آيـه )ـ سـپـس مـى افـزايـد: اگر عقل و خرد, شما را به چنين حكمى رهنمون نشده آيا دليلى از ((نقل )) بر آن داريد ((آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد ))؟ (ام لكم كتـاب فيه تدرسون ).
(آيه )ـ ((كه آنچه را شما اختيار مى كنيد از آن شماست ))؟! (ان لكم فيه لمـا تخيرون ).
شـما انتظار داريد مجرمانى همچون خودتان همطراز مسلمين باشند, اين سخنى است كه نه عقل به آن حكم مى كند و نه در هيچ كتاب معتبرى آمده است .
(آيـه )ـ در اين آيه چنين ادامه مى دهد: آيا شما مدركى از عقل و نقل براين ادعا داريد؟ ((يا اين كه عـهد و پيمان موكد و مستمرى تا روزقيامت بر ما داريد كه هرچه را حكم كنيد براى شما باشد))؟ (ام لكم ايمـان علينـا بـالغة الى يوم القيمة ان لكم لمـا تحكمون ).
چه كسى مى تواند ادعا كند كه از خدا عهد و پيمان گرفته است كه تسليم تمايلات او گردد!.
(آيه )ـ باز در ادامه اين پرسشها كه راهها را از هرسو به روى آنان مى بنددمى افزايد: ((از آنها بپرس كـدامـيـك از آنان چنين چيزى را تضمين مى كنند)) كه مجرمان و مؤمنان يكسان باشند يا هرچه آنها مى خواهند خدا در اختيارشان بگذارد (سلهم ايهم بذلك زعيم ).
(آيـه )ـ و در آخرين مرحله از اين بازپرسى عجيب مى فرمايد: ((يا اين كه معبودانى دارند كه آنها را شـريـك خـدا قرار داده اند (و براى آنان شفاعت مى كنند)اگر راست مى گويند معبودان خود را بياورند))! (ام لهم شركـا فلياتوا بشركـائهم ان كـانوا صـادقين ).
آيـا آنـهـا كمترين دليلى دارند بر اين كه بتها اين جمادات كم ارزش و بى شعورشريك خدا و شفيع درگاه اويند؟.