بازگشت

خدائي كه انسان را از نطفه بي ارزشي آفريد


در ايـنـجا به دو استدلال جالب درباره معاد مى پردازد كه يكى از طريق بيان ((هدف آفرينش )) و حكمت خداوند است , و ديگرى از طريق بيان ((قدرت )) او به استناد تحول و تكامل نطفه انسان در مراحل مختلف عالم جنين .
در مـرحـلـه اول مـى فـرمايد: ((آيا انسان گمان مى كند كه بى هدف رها مى شود))؟!(ايحسب الا نسـان ان يترك سدى ).
منظور از ((انسان )) در اين آيه همان انسانى است كه منكر معاد و رستاخيزمى باشد, آيه مى گويد: او چـگونه باور مى كند خداوند اين جهان پنهاور را, با اين عظمت , و اين همه شگفتيها, براى انسان بـيـافريند, ولى در آفرينش انسان هدفى نباشد؟ چگونه مى توان باور كرد, كه هر عضوى از اعضاى انسان براى هدف خاصى آفريده شده باشد ولى براى مجموع وجود او هيچ هدفى در كار نباشد.
(آيـه )ـ سـپـس بـه بيان دليل دوم پرداخته , مى افزايد: ((آيا او نطفه اى از منى كه در رحم ريخته مى شود نبود))! (الم يك نطفة من مني يمنى ).
(آيه )ـ ((سپس (اين مرحله را پشت سر گذارد) و به صورت خون بسته درآمد, و خداوند او را آفريد و موزون ساخت )) (ثم كـان علقة فخلق فسوى ).
(آيـه )ـ بـاز در ايـن مـرحله متوقف نماند ((و از او دو زوج مرد و زن آفريد))(فجعل منه الزوجين الذكر والا نثى ).
(آيـه )ـ آيـا كسى كه نطفه كوچك و بى ارزش را در ظلمتكده رحم مادر, هرروز آفرينش جديدى مـى بـخـشـد, و لـبـاس تازه اى از حيات زندگى در تن او مى كند, وچهره نوينى به او مى دهد, تا سـرانـجـام انـسان مذكر يا مؤنث كاملى مى شود و از مادرمتولد مى گردد ((آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند))؟! (اليس ذلك بقـادر على ان يحيى الموتى ).
ايـن بـيـان در حقيقت در مقابل منكرانى است كه در مساله معاد جسمانى غالبادم از محال بودن مى زدند, و امكان بازگشت به زندگى را بعد از مردن و خاك شدن نفى مى كردند.
((پايان سوره قيامت )).